Just read me ....
|
Thursday, April 20, 2006
ظهره و خوابت نمی بره و میای اینجارو پر می کنی … دلتنگیت وقتی بیشتر می شه که " یاد بادت " … بترسی از بر باد رفتنش … ترس بده ؛ اضطراب از اون بدتر … و آرامش ( تویی که دوستت داریم و همه ؛ همه جا بدنبالتیم ) . تا توان داری و امکانش هست خودتو سنگین کن وگرنه باد تو روهم با خودش می بره … ما می توانیم سنگین شویم ؛ ما از باد لذت می بریم و با او نمی رویم . باد ما را نخواهد برد . باد گاهی به ما سر می زند . مرا دریاب ؛ من خوبم … خودت را دریاب ؛ تو خوبی … ما دریافتنی هستیم …
" یاد باد . . . " :
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهرهء ما پیدا بود … یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود یاد باد آنکه رخت شمع طرب می افروخت وین دل سوخته پروانهء نا پروا بود …. یاد باد آنکه چو یاقوت لبت خنده زدی در میان من و لعل تو حکایتها بود …. یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست وانچه در مسجدم امروز کمست آنجا بود یاد باد آنکه باصلاح شما می شد راست نظم هرگوهر ناسفته که حافظ را بود
Thursday, April 20, 2006
Wednesday, April 19, 2006
" عالم انسانی به مرافقت و بردباری ساکن ومستریح والا هر روز جدالی و نزاعی برپا. از حق متعال این فانی آمل و سائل که ضغینه وبغضا را از عالم بردارد و اختلاف را به اتحاد و نفاق را به وفاق مبدل فرماید. اوست بر هر شیئی قادر و توانا . "
Wednesday, April 19, 2006
Tuesday, April 18, 2006
به صحرائی قناعت کرد مجنون
مرا پهنای هفت اقلیم تنگ است
Tuesday, April 18, 2006
Sunday, April 16, 2006
" ان شاء الله همگی ما سر رشته را نگه داریم … " :
هرآنکه جانب اهل وفا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد چو گفتمش که دلم را نگاه دار بگفت ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد سر و زر و دل وجانم فدای آن یاری که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد غبار راه گذارت کجاست تا حافظ به یادگار نسیم صبا نگه دارد
Sunday, April 16, 2006
Saturday, April 15, 2006
" وقتی حرکت دادن پا راحت تر از دست باشه ! " :
تا حالا کسی را دیدی که با جوراب تمیزش صفحهء مونیتورشو پاک کنه ؟ ندیدی ؟ باشه . . . . . … سوال دیگه ای ندارم .
Saturday, April 15, 2006
Friday, April 14, 2006
" ما . . . چه قدرتی دارد این کلمهء دو حرفی " :
می دونی چیه ؛ می خوام بگم … برایم " عکس رخ یار " و " رخ یار " و " خود یار " از هم جدا نیست ؛ برایمان . . . من یار را خوردم ؛ باهاش یکی شدم … باهاش یکی می شم وگرنه نه یار ؛ یار است و نه من ؛ من . من نه منم که اوست ؛ یار نه یار است که منم . ( ما امروز عجب فلسفی حرف زدندیم ؛ ما ) . مطمئنیم و امیدوار…ما .
Friday, April 14, 2006
Thursday, April 13, 2006
" عکس و پیاله … کجاست رخ یار … " :
عکس را همیشه دوست داشتم و می خواهم همین علاقه را ادامه بدهم … عکس ؛ خاطره ؛ خوبی ؛ خوشی ؛ شادی ؛ هیجان حتی غم و … عکس خیلی خوبه ؛ پس ما چرا نباشیم ؟؟ ؟؟ ؟؟ نیاد اون روزی که ما از عکس هم کمتر باشیم … نیاد و نبینیم آن روز را . حافظ جان ببخش ؛ ولی من با خدا هم شوخی دارم تو که دیگه جای خود داری .
ساقی به نور باده بر افروز جام ما مطرب بگو که جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدهء عالم دوام ما . . . . . . . . . حافظ ز دیده دانهء اشکی همی فشاند باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
Thursday, April 13, 2006
Wednesday, April 12, 2006
" باورکردنی های شخصی - 3 " :
حالم خیلی خوبه . . . به همین سادگی . همیشه حال بهتری هم هست . . . . . ... باشد که به سادگی ... ان شاء الله .
Wednesday, April 12, 2006
Tuesday, April 11, 2006
" … دل تنگی . . . دلتنگی . . . دلتن گی . . . دلت نگی . . . ؛ هیچ " :
بنگر ز جهان چه طرف بربستم ؛ هیچ و ز حاصل عمر چیست در دستم ؛ هیچ شمع طربم ولی چو بنشستم ؛ هیچ من جام جمم ولی چو بشکستم ؛ هیچ
حکیم عمر خیام
جانمان هیچ مباد . . .
Tuesday, April 11, 2006
Monday, April 10, 2006
" باور کردنی های شخصی - 2 " :
دو تا عادتم را گرچه خیلی سخت بود ولی بالاخره ترک کردم … سومی هم نداره … امیدوارم به سومی و چهارمی نکشه ؛ همین کافی بود تا سختیشو خوب بفهمم ؛ می دونم سخت تر از اینها هم هست ؛ می دونم … اما الان فقط دلم می خواد به چیزهای خوب فکر کنم … چیزهای خوبی که نیست ولی حتی با فکر خالی هم می شه بهشون وجود بخشید … چیزهای خوبی که اقلا توی فکر می شه داشتشون … وقتی همه چی سخت و منفیه ؛ فکرتم منفی بشه دیگه کارت تمومه … نمی خوام ساده لوح باشم ؛ اما ساده لوح بودن خیلی بهتر از … جانمان مثبت باد. . . اتفاقا وقتی همه چیز مثبته دیگه مثبت بودن هنر نیست ؛ پس حالا تا وقت هست هنر نمایی کنیم . " گر اژدهاست بر ره ؛ عشق است چون زمرد از برق این زمرد هین دفع اژدها کن " . خدایا کمکمان کن … بیشتر از همیشه … خدایا ! کجایی ؟ کمک … " باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می روی ؛ مستانه شو ؛ مستانه شو " … خدایا ! ما رو مست تر نکن ؛ خدایا ! ما را مست تر بکن … خدایا ! عقل من که نمی رسه ! خودت هر کاری می کنی درسته …. فقط یک خواهش ؛ لطفا زود باش ؛ زود باش … سپاس... نمی دونم چرا اینطوری باهات حرف می زنم ولی خوب خودت بهم رو دادی …بنده ایم و منتظر معجزه !
Monday, April 10, 2006
Sunday, April 09, 2006
" باور کردنی های شخصی - 1 " :
ماهی بی آب زنده نمی ماند … تنها خداوند آگاه از رنج اوست .
ماهی جانتان بی آب نماند .
Sunday, April 09, 2006
Saturday, April 08, 2006
می گن انسان عاقل کسی است که همیشه سعی می کند آینده ساز باشد تا آینده نگر … اما کی گفته و کی عاقله و آینده کجاست … بماند… باقی بقایت !
Saturday, April 08, 2006
Friday, April 07, 2006
. . . اندر حکایت ماه . . .
" وقتی خودش نیست ؛ عکسش که هست . یا وقتی عکسش هست ؛ دیگه خودشو می خوام چی کار … " :
http://wvs.topleftpixel.com/archives/photos_objects/060115_1431.shtml
Friday, April 07, 2006
Wednesday, April 05, 2006
" باور نکردنی های شخصی - 3 " :
امروز می خوام بگم که دروغ سیزده کجاش دروغ بوده … چی فکر کردین ؟ غلطه . … بگم ؟ " رویا " نیست ؛ عین " حقیقته " . جانتان رویایی باد !
Wednesday, April 05, 2006
Sunday, April 02, 2006
" رویا " :
با امیدی گرم و شادی بخش با نگاهی مست و رویایی دخترک افسانه می خواند نیمه شب در کنج تنهایی بی گمان روزی ز راهی دور می رسد شهزاده ای مغرور می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر ضربهء سم ستور باد پیمایش می درخشد شعلهء خورشید بر فراز تاج زیبایش تار و پود جامه اش از زر سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر می کشاند هر زمان همراه خود سویی باد …. پرهای کلاهش را یا بر آن پیشانی روشن حلقهء موی سیاهش را مردمان در گوش هم آهسته می گویند : " آه … او با این غرور و شوکت و نیرو در جهان یکتا است بی گمان شهزاده ای والا است " . دختران سرمی کشند از پشت روزن ها گونه هاشان آتشین از شرم این دیدار سینه ها لرزان و پر غوغا در طپش از شوق یک پندار : " شاید او خواهان من باشد " ! لیک گویی دیدهء شهزادهء زیبا دیدهء مشتاق آنان را نمی بیند او از این گلزار عطرآگین برگ سبزی هم نمی چیند همچنان آرام و بی تشویش می رود شادان به راه خویش می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر ضربهء سم ستور باد پیمایش مقصد او خانهء دلدار زیبایش مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند: " کیست پس این دختر خوشبخت " ؟ ناگهان در خانه می پیچد صدای در سوی در گویی ز شادی می گشایم پر اوست … آری … اوست " آه … ای شهزادهء محبوب رویایی ! نیمه شب ها خواب می دیدم که می آیی " . زیر لب چون کودکی آهسته می خندد با نگاهی گرم و شوق آلود بر نگاهم راه می بندد : " ای دو چشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبایی ای نگاهت باده ای در جام مینایی اه…بشتاب ای لبت همرنگ خون لالهء خوشرنگ صحرایی ره بسی دور است لیک در پایان این ره , قصر پر نور است " . می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش می خزم در سایهء آن سینه و آغوش می شوم مدهوش باز هم آرام و بی تشویش می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر ضربهء سم ستور باد پیمایش می درخشد شعلهء خورشید بر فراز تاج زیبایش می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت مردمان با دیدهء حیران زیر لب آهسته می گویند : " دختر خوشبخت … " ! فروغ
پیوست _ اینم دروغ سیزده من . . . جانتان خوش باد .
Sunday, April 02, 2006
Saturday, April 01, 2006
" باور نکردنی های شخصی -2 " :
امروز توی برف راه رفتم . فردا هم لابد توی هوا ….. از این آدمیزاد دو پا هرچی بگی بر میاد ؛ می گی نه ؛ فردا بهت می گم ! عزت زیاد !
P.S. This is not an April’s fool !
Saturday, April 01, 2006
|
|