Just read me ....
|
Monday, October 31, 2005
Sunday, October 30, 2005
" ماجرای عجیب سگی در شب " :
اسم کتابیست که " مارک هادون " نوشته و " شیلا ساسانی نیا " ترجمه کرده ؛ نشر افق هم چاپ کرده ... برنده شانزده جایزه هم شده از جمله : جایزهء بهترین کتاب داستانی سال وایت برد ؛ جایزهء گاردین ؛ جایزهء ساوت بانک شو و.... راجع بهش گفتن : " اثری همانقدر شادی آور که غم انگیز ... " ؛ " داستانی درخشان " و .... خلاصه اش این است : کریستوفر نوجوانی مبتلا به سندروم اوتیسم است. او به علت این بیماری خاص از درک مسائل عادی زندگی روزمره عاجز است ؛ اما هوش فوق العاده ای دارد و دنیا را دیگرگونه می بیند .... _ حدود سه ما پیش داستان را خواندم ؛ ولی این اعتیاد به لینک دادن نگذاشت که جایی هم به این کتب برسه ! به هر حال کتاب شاهکار نیست ؛ بسیار ساده است و ترجمه هم دست اندازهایی دارد ؛ اما به خواندنش می ارزد ... حداقل می شه فهمید کسی که سندروم اوتیسم داره چجوری به دنیا نگاه می کنه ... ان شاء الله خداوند به همه بچه های سالم وخوب عطا کنه ... آمین و جانتان خوش باد.
Sunday, October 30, 2005
Saturday, October 29, 2005
Friday, October 28, 2005
Wednesday, October 26, 2005
" دوم آبان سالگرد پرواز فریدون مشیری است. روانش شاد و یادش گرامی باد. " : پنج برش از شعرهایش :
تنها نگاه بود و تبسم؛ میان ما تنها نگاه بود و تبسم. اما ... نه : گاهی که از تب هیجان ها بی تاب می شدیم گاهی که قلب هامان می کوفت سهمگین گاهی که سینه هامان چون کوره می گداخت دست تو بود و دست من ؛ - این دوستان پاک - کز شوق سر به دامن هم می گذاشتند وز این پل بزرگ - پیوند دست ها - دل های ما به خلوت هم راه داشتند ! یک بار نیز - یادت اگر باشد - وقتی تو راهی سفر بودی یک لحظه ؛ وای تنها یک لحظه سر روی شانه های هم آوردیم با هم گریستیم... تنها نگاه بود و تبسم ؛ میان ما ما پاک زیستیم !
*****
دوست ؛ آشفتگی خاطر ما می خواهد. عشق بر ما همه باران بلا می خواهد. آنچه از دوست رسد ؛ جان ز خدا می طلبد ؛ و آنچه را عشق دهد ؛ دل به دعا می خواهد ! پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود : که دل آیینهء عشق است ؛ صفا می خواهد ؛ تو و تابیدن در کلبهء درویشی ما ؟ تو خود این گونه نخواهی ؛ که خدا می خواهد. بوسه ای زان لب شیرین ! که دل خستهء من پای تا سر همه درد است ؛ دوا می خواهد! گوش جانم ؛ سخن مهر تو را می طلبد باغ شعرم نفس گرم تو را می خواهد. همچو گیسوی بلند تو شبی می باید تا بگویم که دلم از تو چه ها می خواهد. تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست آنچه گل از نفس باد صبا می خواهد.
*****
در فروبسته ترین دشواری ؛ در گران بارترین نومیدی ؛ بارها بر سر خود بانگ زدم : - هیچت ار نیست مخور خون جگر؛ دست که هست ! بیستون را یاد آر ؛ دست هایت را بسپار به کار ؛ کوه را چون پر کاه از سر راهت بر دار ! وه چه نیروی شگفت انگیزی ست ؛ دست هایی که به هم پیوسته ست ! به یقین ؛ هر که به هر جای ؛ در آید از پای دست هایش بسته ست ! دست در دست کسی ؛ یعنی : پیوند دو جان ! دست در دست کسی ؛ یعنی : پیمان دو عشق ! دست در دست کسی داری اگر؛ دانی ؛ دست ؛ چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ! لحظه ای چند که از دست طبیب ؛ گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد : نوشداروی شفابخش تر از داروی اوست ! چون به رقص آیی و سرمست بر افشانی دست ؛ پرچم شادی و شوق است که افراشته ای ! لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست ! دست ؛ گنجینهء مهر و هنر است : خواه برپردهء ساز ؛ خواه درگردن دوست ؛ خوا بر چهرهء نقش ؛ خواه بر دندهء چرخ ؛ خواه بر دستهء داس ؛ خواه در یاری نابینایی ؛ خواه در ساختن فردایی ! آنچه آتش به دلم می زند؛ اینک ؛ هر دم ؛ سرنوشت بشرست ؛ داده با تلخی غم های دگر دست به هم ! بار این درد و دریغ است که ما تیرهامان به هدف نیک رسیده ست ؛ ولی دست هامان؛ نرسیده ست به هم !
*****
نخستین نگاهی ؛ که ما را به هم دوخت ! نخستین سلامی ؛ که در جان ما شعله افروخت ؛ نخستین کلامی ؛ که دل های ما را به بوی خوش آشنایی سپرد و؛ به مهمانی عشق برد ؛ پر از مهر بودی پر از نور بودم همه شوق بودی همه شور بودم چه خوش لحظه هایی که ؛ دزدانه ؛ از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم ! چه خوش لحظه هایی که " می خواهمت " را به شرم و خموشی – نگفتیم و گفتیم ! دو آوای تنهای سرگشته بودیم ؛ رها ؛ در گذرگاه هستی ؛ به سوی هم از دورها پر گشودیم. چه خوش لحظه های که هم را شنیدیم. چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدیم. چه خوش لحظه هایی که در پردهء عشق ؛ چو یک نغمهء شاد ؛ با هم شکفتیم !
*****
کسی مانند من تنها نماند. به راه زندگانی وا نماند. خدا را ؛ در قفای کاروان ها غریبی در بیابان جا نماند.
Wednesday, October 26, 2005
Tuesday, October 25, 2005
این هم سرگرمی امروز _ گوگل در سال دو هزار و هشتاد و چهار :
http://www.nytimes.com/imagepages/2005/10/10/opinion/1010opart.htm
شاد زييويد و سربلند هماره روزگاران
Tuesday, October 25, 2005
Monday, October 24, 2005
" هزار جهد بکردم بر سر آتش ! " :
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
Monday, October 24, 2005
Sunday, October 23, 2005
Saturday, October 22, 2005
" اول هفته را خوب شروع کنیم و ان شاء الله تا آخرش هم خوب باشیم ... " :
مدال برنز یونیکا به فیلمساز جوان تالشی تعلق گرفت http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=243174
رئیس جمهور میرقنبر؛ فیلم برگزيده جشنواره ياگاماتا شد http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-600973
" ... و این هم یک خرس خیلی شکمو که از غذای پرنده ها هم نمی گذره و شما را یاد هیچ چیز نمی اندازد !!! " : http://smc62.smugmug.com/gallery/643883/1/27508803
Saturday, October 22, 2005
Friday, October 21, 2005
Thursday, October 20, 2005
شش ماه حبس ؛ مجازات صحبت درباره تنبیه زنان
http://fardanews.com/shownews.php?id=12748
ايران بزرگترين مصرفكننده پارچه چادر مشكي جهان ژاپن و كره برايمان چادر مشكي توليد ميكنند http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-599776
Thursday, October 20, 2005
Wednesday, October 19, 2005
" خداوند به همه مان کمک کند که قبل ازرفتن ؛ بایستیم وخانه هایمان را روشن کنیم..."
غافلان هم سازند تنها طوفان کودکان ناهمگون می زاید هم سازسایه سانانند محتاط در مرزهای آفتاب در هیات زندگان مردگانند واینان دل به دریا افکنانند به پای دارندهء آتش ها زندگانی دوشادوش مرگ پیشاپیش مرگ همآره زنده از آن سپس که با مرگ و همواره بدان نام که زیسته بودند که تباهی ازدرگاه بلند خاطرشان شرمسار و سرافکنده می گذرد کاشفان چشمه کاشفان فروتن شوکران جویندگان شادی درمجری آتشفشان ها شعبده بازان لبخند در شب کلاه درد با جاپایی ژرف تراز شادی درگذرگاه پرندگان در برابر تندر می ایستند خانه را روشن می کنند و می میرند ***** با چشم ها زحیرت این صبح نا به جای خشکیده بر دریچهء خورشید چارتاق بر تارک سپیدهء این روزپا به زای دستان بسته ام را آزاد کردم از زنجیرهای خواب فریاد برکشیدم اینک چراغ معجزه مردم تشخیص نیم شب را از فجر درچشمهای کور دلیتان سویی به جای اگرمانده است آنقدر تا از کیسه تان نرفته تماشا کنید خوب در آسمان شب پرواز آفتاب را با گوشهای ناشنوایی تان این طرفه بشنوید در نیم پردهء شب آواز آفتاب را " دیدیم " گفتند خلق نیمی" پرواز روشنش را آری " نیمی به شادی از دل فریاد برکشیدند " با گوش جان شنیدیم آواز روشنش را " باری من با دهان حیرت گفتم ای یاوه یاوه یاوه خلایق مستید ومنگ یا به تظاهر تزویر می کنید از شب مانده هنوزدودانگی ورتائبید وپاک ومسلمان نماز را از چاوشان نیامده بانگی هرگاو گند چاله دهانی آتشفشان روشن خشمی شد " این گول بین که روشنی آفتاب را از ما دلیل می طلبد " طوفان خنده ها " خورشید را گذاشته می خواهد با اتکا به ساعت شماطه دار خویش بیچاره خلق را متقاعد کند که شب از نیمه نیز برنگذشته است " طوفان خنده ها ***** من درد در رگانم حسرت دراستخوانم چیزی نظیرآتش در جانم پیچید سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفته گی خورشید جوشید از دو چشمم از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود احساس واقعیتشان بود با نوروگرمی اش مفهوم بی ریای رفاقت بود با تابناکی اش مفهوم بی فریب صداقت بود ای کاش می توانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها وشادیهاشان حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود و آنان به عدل شیفته بودند واکنون با آفتاب گونه ای آنان را این گونه دل فریفته بودند ای کاش می توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند ای کاش می توانستم یک لحظه می توانستم ای کاش بر شانه های خود بنشانم این خلق بیشمار را گرد حباب خاک بگردانم تا با دوچشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند ای کاش می توانستم...
احمد شاملو
Wednesday, October 19, 2005
Tuesday, October 18, 2005
چه سرنوشت غم انگيزی که کرم کوچک ابريشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پريدن بود
حسين منزوی
Tuesday, October 18, 2005
Monday, October 17, 2005
Sunday, October 16, 2005
" خلایق هرچه لایق ! "
... من که می گم سیصد هزار تومان در دقیقه کمه ؛ بهش دقیقه ای پانصد هزار تومان بدین ... حلال تر از این نمی شه ! ... الله علیم و یحب العالم . برنامه «طنز» تلويزيوني دانشآموز 13 ساله را راهي اورژانس كرد http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-598535
Sunday, October 16, 2005
Saturday, October 15, 2005
" اول هفته به خیر ... ان شاء الله تا آخرش برای همه خوب باشه ! " :
پری طلائی جشنواره باكو براي فيلمساز اردبيلي
http://www.shortfilmnews.com/world/show.asp?id=1237460728
برگزیدگان هفدهمین جشنواره مستند یاماگاتا؛یک جایزه برای ایران
http://www.shortfilmnews.com/world/show.asp?id=1129270194
Saturday, October 15, 2005
Friday, October 14, 2005
این داستان هم مثل " عشق از زبان بچه ها " تکراری است ؛ اما به خواندنش می ارزد . اگر باور ندارید ؛ امتحان کنید ! :
معجزه
سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر مادرش فهميد برادر کوچکش سخت مريض است و پولي هم براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينهء جراحي پر خرج برادرش را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد سارا با ناراحتي به اتاقش رفت و از زير تخت قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست. سکه ها رو رو تخت ريخت و آنها را شمرد .فقط پنج دلار.بعد آهسته از در عقبي خارج شد و چند کوچه بالاتر به دارو خانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش به مشتريان گرم بود بالاخره سارا حوصلش سر رفت و سکه ها رو محکم رو شيشه پيشخوان ريخت.داروساز جاخورد و گفت چه مي خواهي؟ دخترک جواب داد برادرم خيلي مريضِ مي خوام معجزه بخرم قيمتش چقدر است؟دارو ساز با تعجب پرسيد چي بخري عزيزم!!؟ دخترک توضيح داد برادر کوچکش چيزي در سرش رفته و بابام مي گويد فقط معجزه ميتواند او را نجات دهد من هم مي خواهم معجزه بخرم قيمتش چقدر است.داروساز گفت: متاسفم دختر جان ولي ما اينجا معجره نمي فروشيم. چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت شما رو به خدا برادرم خيلي مريض ِ و بابام پول نداره و اين همهء پول من است. من از کـــــجــا مي توانم معجزه بخرم؟؟؟؟مردي که گوشهء داروخانه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت از دخترک پرسيد : چقدر پول داري؟ دخترک پولها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد.مرد لبخندي زد وگفت: آه چه جالب!!!فکر ميکنم اين پول براي خريد معجزه کافي باشه. بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت من مي خوام برادر و والدينت را ببينم فکر مي کنم معجزهء برادرت پيش من باشه آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت. پس از جراحي پدر نزد دکتر رفت و گفت از شما متشکرم نجات پسرم يک معجزه واقعي بود،مي خواهم بدانم بابت هزينهء عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟ دکتر لبخندي زد و گفت فقط 5 دلار که قبلا پرداخت شده ...
Friday, October 14, 2005
Thursday, October 13, 2005
Wednesday, October 12, 2005
Tuesday, October 11, 2005
" یک دقیقه سکوت برای اونایی که تو زلزله مردند و مقدار بیشتری هم برای اونایی که هنوز زنده اند ... " :
مصرف آب معدني باعث پوسیدگی دندان کودکان می شود http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-588426
صفار هرندي حضور زنان را بعد از ساعت 18 در ادارات وابسته به وزارت ارشاد ممنوع كرد http://www.ilna.ir/shownews.asp?code=239930&code1=1
در طول اين سالها شئونات اسلامي در ادارات، سازمانها، دانشگاهها، و اماكن دولتي رعايت نشده است http://ilna.ir/shownews.asp?code=239484&code1=11
چهار زن ايراني در C.N.N. http://pr.eprsoft.com/archives/004475.html
Tuesday, October 11, 2005
Monday, October 10, 2005
" دعا کنیم که هیچکس در زندگی نوشداروی بعد از مرگ سهراب نشود و نشویم ... " :
" امید تنها راه نجات است، اما به سختی به دست می آید ... "
Monday, October 10, 2005
Sunday, October 09, 2005
تار و پور هستی ام بر باد رفت اما نرفت عاشقی ها از دلم ... دیوانگی ها از سرم.
رهی معیری
Sunday, October 09, 2005
Saturday, October 08, 2005
یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت در بند این مباش که مضمون نمانده است
صائب تبریزی
Saturday, October 08, 2005
Friday, October 07, 2005
" تولدم مبارک _ پرنده کش ! " :
رو به روی مانیتور بشین وگذرعمر ببین ... ( من البته ترجیح می دهم مثل قدیمی ها کنارآب بنشینم و گذر آب و عمر را با هم ببینم ! ... اگرهم همراهی بود که با هم بنشینیم وباهم ببینیم وباهم قدیمی شویم که: زهی توفیق... ) آن وقت می شود : " گل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنین روز غلام است _ حافظ " اگر هم تونستی " این قافلهء عمر عجب می گذرد دریاب دمی که با طرب می گذرد_ خیام " ؛ باز هم اگر تونستی " من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم من بندهء آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم " و در نهایت : می نوش که عمر جاودانی این است خود حاصلت از دور جوانی این است هنگام گل ومل است و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی این است _ خیام" اما از هرچه بگذریم از این نمی شه گذشت که : " بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تاناگه ز یکدیگر نمانیم... " ... واین داستان ادامه دارد ... جانتان خوش باد.
Friday, October 07, 2005
Thursday, October 06, 2005
Wednesday, October 05, 2005
" روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی به از بی سخنی نشنیدم ؛ تا ساکن سرای سکوت شدم ! " :
حسین دهلوی : اپرای " مانی ومانا " سالها است که در انتظار اجرا است . موسیقی های آوازی کودکان می تواند برای همه کودکان جهان لذت بخش باشد.
http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-593489
" چه ساده اید ؛ فکر کردین فیلم ها از این راه وارد بازار می شن ؟! " :
با هدف جلوگيري از تكثيرغیر مجاز فیلم های سینمایی مبتکران ایرانی سیستم لیزری محافظت از پرده سینما در مقابل فیلمبرداری پنهانی را ساختند http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-593446
Wednesday, October 05, 2005
Tuesday, October 04, 2005
" شما كه غريبه نيستيد " :
هوشنگ مرادي كرماني درجشنواره فیلم کودک اصفهان : آرزوی دیگری ندارم ؛ برای دو نسل قصه گفتم و...
http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-592423
این حرفهای زیبا و سادهء کودکانه هم تقدیم به تمامی کسانی که به کودک درونشان احترام می گذارند:
http://www.militantplatypus.com/blog/dear-god/
جانتان خوش باد.
Tuesday, October 04, 2005
Monday, October 03, 2005
...
" بخشنده یزدانا ؛ این بندگان آزادگان بودند و این جان های تابان به نور هدایتت روشن و درخشنده گشتند ؛ جامی سرشار از بادهء محبت نوشیدند و اسراری بی پایان از اوتار معرفتت شنیدند ؛ دل به تو بستند و از دام بیگانگی جستند وبه یگانگی تو پیوستند. این نفوس نفیسه را انیس لاهوتیان فرما و در حلقهء خاصان در آر و در خلوتگاه عالم بالا محرم اسرار کن و مستغرق بحر انوار فرما. توئی بخشنده و درخشنده و مهربان. "
" دوست یکتا می فرماید : راه آزادی باز شده بشتابید و چشمهء دانایی جوشیده از او بیاشامید. بگو ای دوستان سراپردهء یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را نبینید. همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار. به راستی می گویم هر آنچه از نادانی بکاهد و بر دانایی بیفزاید؛ پسندیدهء آفریننده بوده وهست. بگو ای مردمان در سایهء داد و راستی راه روید و در سراپردهء یکتایی در آئید. "
Monday, October 03, 2005
Sunday, October 02, 2005
شاهدان گر دلبری زينسان کنند زاهدان را رخنه در ايمان کنند هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد گلرخانش ديده نرگس دان کنند
http://www.isna.ir/Main/PicView.aspx?Pic=Pic-590236-5
Sunday, October 02, 2005
Saturday, October 01, 2005
|
|