!پرنده كش





Just read me ....





آرشيو

10/01/2002 - 11/01/2002 11/01/2002 - 12/01/2002 12/01/2002 - 01/01/2003 01/01/2003 - 02/01/2003 02/01/2003 - 03/01/2003 03/01/2003 - 04/01/2003 04/01/2003 - 05/01/2003 05/01/2003 - 06/01/2003 06/01/2003 - 07/01/2003 07/01/2003 - 08/01/2003 08/01/2003 - 09/01/2003 09/01/2003 - 10/01/2003 10/01/2003 - 11/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 03/01/2007 - 04/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 09/01/2007 - 10/01/2007 10/01/2007 - 11/01/2007 11/01/2007 - 12/01/2007 12/01/2007 - 01/01/2008 01/01/2008 - 02/01/2008 02/01/2008 - 03/01/2008 03/01/2008 - 04/01/2008 04/01/2008 - 05/01/2008 05/01/2008 - 06/01/2008 06/01/2008 - 07/01/2008 07/01/2008 - 08/01/2008 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 12/01/2011 - 01/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012



My E-Mail


برداشت دوم
پرنده
پوچستان
Friday, July 25, 2003


" بهشت آنجاست کازاری نباشد کسی را با کسی کاری نباشد ! " یا " عروسی نیم ساعته " :
خدا ! تو که جایت خوبه و حقه و کارت هم خیلی درسته ... آخه تا کی ؟ ... همه چیزایرانت را به جان و دل خریدیم ؛ اما این یکی دیگه خیلی بی انصافیه ... حالا ما به جهنم ؛ اون عروس و داماد نازنین که می خواستن خاطرهء خوب عزیزترین شب زندگیشون برای همه دوستان و آشنایان بعنوان یک شب شاد ( اصطلاح عامیانه : جشن عروسی ) باقی بماند و مثلا سی سال بعد که اومدن عروسی بچهء من ؛ با هم یاد گذشته های خوب ! بیفتیم و بگیم یادته شب عروسی شما چقدر خوش گذشت و چقدر خندیدیم و چقدر رقصیدیم ... حالا فقط این خاطره می مونه که ریختن و تار و مار کردن وبه دلیل عارضهء حرص و طمع زیاد ؛ " دبه " کردن و اون به اصطلاح هزینهء " حق امنیتی " راهم که گرفته بودن و صاحب مجلس با رغبت ( که صد البته سایهء اجبار هم روی آن دیده می شود) داده بود ؛ نتوانستند به حلالی میل کنند ؛ اصولا این جماعت غیر از" حرام خواری " ___ ... خدایا ! پس کی می خواهی " حفظ فرمایی و هدایت کنی ؟ " ... وقتی داماد مضطرب و عروس غمگین را از اون بالا می بینی ؛ خیلی حال می کنی ؟ ... " بابا تو دیگه کی هستی ؟! " ...الهی بگردم ؛ وقتی خواهر داماد را بغل کردم و دیدم داره تمام تلاشش را می کنه که زار نزنه ( که بالاخره هم بغضش ترکید ... خوب ؛ دو ماه است که داره می پره هوا که " عروسی داداشمه ! " و کلی ذوق و شوق و احساسات خواهر گونه و... اصلا مگه یه برادر بیشتر داره ... خوبه که " قسم یاد نموده ام که از ظلم احدی نگذرم " هست ؛ وگرنه ... ) ؛ خلاصه منم از همون موقع بغض گلومو گرفت و نگه داشتم تا بیام اینجا ... یه جایی که از پشت کوه نزدیکتر و نا امن تره ؛ ولی اقلا می شه صدامو توی فکرم بلند کنم و فریاد بزنم .. می شه با یک عده آدم که در وضعیت مشابه من قرار گرفتن ؛ درد دل کنم ... عروس خانم و آقای داماد ( و صد البته خواهر داماد و همسر گرامیشان ! ) به کوری چشم حضرات ؛ من سی سال دیگه توی عروسی بچه ام ( احتمالا ته تقاریم !!! ) دعوتتون می کنم و ازعروسی شما به عنوان یکی ازمعرکه ترین عروسی هایی که رفته ام ؛ یاد می کنم . " کور بشه و از حدقه بیرون بیاد چشم کسی که نمی تونه خوشی مردم را ببینه " . به هر حال در این نیم ساعتی که بودم ؛ اشانتیون همهء وظایفی که به عنوان مهمان بر عهده داشتم را انجام دادم : پنج دقیقه رقص ؛ ده دقیقه سر میز شام و بقیه وقت هم صرف صحبت با دوستان عزیزی شد که هر لحظه اش نعمتی است در زندگانی آدمی . ( تقصیر خودم بود که اینقدر دیر اومدم ؛ اصلا فکر نمی کردم راه به این شلوغی باشه ! ) ان شاء الله خوشبخت باشید و بهترین جشن عروسی تاریخ را برای بچه هایتان بگیرید . ( بی سر خر ! )
فقط یه نکته که از بقیه نکات به نظر من جالبتر بود اینه که : یه نخاله ای از همون گروه ____ شده ؛ قاطی مهمانان بوده و از اولین دقایق مشغول عکس گرفتن بوده که به محض " هجوم " فیلم و دوربینش غیب می شه و عموهای داماد هم هر چقدر سعی می کنن دوربینشو پیدا کنه نمی شه ؛ هر چند که ما در این سالهای شکوهمند آموخته ایم که هر چیزی قیمت خودش را دارد و شاید تا الان عمو ها توانسته باشند ولو با فروش ماشینی ؛ دوربین را پیدا کنند ( هر چند که واقعا به جز مساله لباس که طبیعتا خلاف شئونات بوده ؛ خودشونو بکشن هم مورد دیگه ای پیدا نمی کنن ) . به هر حال حتی اگر اون دوربین خاص هم پیدا بشه ؛ باز هم فایده ای نداره ؛ چون چیزی که عین قارچ در اومده هندی کمه ( منظورم دقیقا دوربین های کوچک خانوادگی است و نه چیز دیگر ). و کلی از هندی کم های مدعوین تصاحب شد ؛ هیچ کس هم نمی گه اگر منظورتون مدرک است که معمولا در چیزی به نام فیلم ذخیره می شود و می توانید فیلم را بردارید ؛ مال خودتان ؛ مال آرشیو مدارکتان که برای تکمیل آرشیوتان لحظه ای دست از سعی و تلاش بر نمی دارید و استراحت نمی کنید ( شمارهء همهء ماشینها را هم برداشتند _ یه کاری تو مایه کار اون عوضی هایی که توی آزمایشگاهای تحقیقاتی اونور آب روی ژن ها انجام می دهند و بیشعور ها پیشرفت هم می کنند ! ). ولی واقعا وشم میاد که اونهایی که جامعه را به فساد کشیده اند و هر روز هم موفق تر از روز پیش هستند ؛ آسوده خوابند و ... خوب ؛ صد البته که در این دوران خوب بودن بزرگترین جرم ها است . توی شهری که تقریبا همه جاش سیاه شده ؛ طبیعتا نقاط سفیدی که به چشم می خورد بسیار آزار دهنده است و فرض و واجب است که حال اون نقاط سفید را بگیرند ...
بله ... موفق باشید و گردن هاتان کلفت تر باد .
دوم مرداد ماه یکهزار و سیصدوهشتاد و دو خورشیدی ( در حقیقت بامداد سوم شده ... )
====
با اینکه یک دنیا حرف دارم ؛ ولی سه روز نمی نویسم . فقط لطفا اسم اعتصاب را روی این کار من نگذارید ؛ فقط و فقط یک بغضه ؛ یک ابر سیاه که دلم به خاطرش خیلی گرفته ؛ به علاوهء دو تا دل شکستگی که دل شکستگی یه دقیقه اش است ؛ دلم خورد و خاکشیر شده ... ضربه فنی ( ناک اوت ) شدم ؛ اساسی ... ضربهء آخر هم مربوط به اون : " نمی دونم ؛ حالا ببینم چی می شه " بود ؛ خوب عزیز من تو که دوست ترین دوستهایی ( که شاید عزیزت خواسته دیگه نبا شی ؛ آخه چه می دونم چرا این چند وقته اینقدر عوض شدی ؟ ) ؛ یک جمله بگو : " ...... خداحافظ " چرا زجر کش می کنی ... ما قبلا ؛ با هم در سوگ و فراق دوستان مشترکمان نشسته ایم ؛ حالا هم هستند دوستانی که هیچکدوممون تنهایی در از دست دادن دوستی ننشینیم . اگر تاریخ خوب گدشته ها تکرار نشد : " ای فارق از نظر به خدا می سپارمت " .





Wednesday, July 23, 2003


" خانوادهء اعجاب انگیزو خوشبختی " :
در این یک سال گذشته اینقدر از این خانواده ماجراهای اعجاب انگیز دیده ایم که اگر الان زنگ بزنن و بگن برای تعطیلات قراراست به مریخ بروند ؛ اصلا و ابدا تعجب نمی کنیم . البته هر خانواده ای ممکن است در سالیان و با گدشت چند نسل ؛ شاهد ماجراها واتفاقات جالب و هیجان انگیزی باشد . ( که در اینصورت کوپن هیجان این خانواده تمام شده است ! ) به هر حال رمز موفقیت این خانوادهء استثنایی در نحوهء برخوردشون با مسائل است ؛ نهایت خوش برخوردن .
همیشه فکر می کردم داشتن یک زندگی عادی از همه نظر یعنی خوشبختی ؛ ولی دیدم نه ... خوشبختی چیزی نیست که بشه یه تئوری در موردش ارائه کرد و تمام . خوشبختی را نمی توان به هیچ خط و مرزی محدود کرد ؛ خوشبختی باید نا محدود باشه ؛ هرچند که هیچ " بایدی " راهم نمی پذیرد .
خوشبختی ارتباط مستقیم با نحوهء برخورد ما با کل زندگی و تک تک فریم های آن دارد . خوشبختی ؛ همیشه در دسترس است ؛ ولی اکثرا نا دیده گرفته می شود .خوشبختی ؛ لذت بردن از " حال ساده " است . ( حکایت همون جوک که گفتن یه جمله در حال ساده بگو و طرف هم گفت : من " ایکس " را بوسیدم ! ) وقتی می شه از ساده ترین ها لذت برد و خوشبخت شد ؛ چرا نه !؟!
----
.. واز صمیم قلب برای زوج های جدید " دوم مرداد " و" پنجم مرداد " و " همهء روزهای دیگر " ؛ آرزوی دیدن و احساس خوشبختی را می نمایم .
اول مرداد ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و دو خورشیدی





Tuesday, July 22, 2003


" دو طایفهء مهم ؛ این بار نه ترک و نه کرد ! "
دقت کردین جماعت دکترها و مهندسین در عین شباهت هایی که با هم دارند ؛ چقدر متفاوت هستند ؟!
تصادفا دو تا از نزدیکترین دوستهای من که از زمان نونهالی تا به حال با هم دوستیم ؛ متعلق به همین دو جماعت هستند و ... بطور کلی " لحاظ های فکریشان " با هم فرق می کند . البته بنده هم به تفاوت انسانها واقف هستم ؛ اما این دو طایفه نه تنها از اون لحاظ ؛ بلکه از همهء لحاظ ها متفاوتند ... جوکهای زیادی هم در توصیف ایشان ساخته شده ؛ که صد البته در این مخلص نگنجد ... حالا همهء اینارو گفتم ؛ یادم رفت می خواستم چی بگم ! ... ولی چون از هر چه بگذریم ؛ سخن دوست شیرین ترو خوشتر است : بسی بسیارشکر وسپاس خدای عز و جل را که بنده با هر دو طایفه خوب کنار می آیم ! ( البته این نبود انشای من ... ولی مهم نیت است و نتیجه ! )... کی می شه دوباره سیزده بدر شه بریم سبزی گره بزنیم و تمام سال شاد باشیم !!!!
و
" .. وقت را غنیمت شمر ؛ زیرا که این وقت را دیگر نبینی و این زمان را هرگز نیابی . "
جانتان سبز و گره نخورده باد .
31 / 4 / 82






Sunday, July 20, 2003


"هر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد " :

واقعا قابل تحسین و تکفیر است ! ... نه ؛ چیزی نگم بهتره ... قضاوت با خودتون ...
====
علي لاريجاني رئيس سازمان صداو سيما از برخورد سخت گيرانه نسبت به هنرمندان انتقاد كرد و گفت: نبايد به هنرمندان سخت گرفت و بايد با تحمل، اجازه داد تا آنان، آثار هنري خود را خلق كنند.
به گزارش خبرنگار بخش راديو و تلويزيون ايسنا، علي اريجاني كه در همايش تجليل از دست اندركاران سريال خواب و بيدار در مركز همايش هاي بين المللي صداو سيما، سخن مي‌گفت، هنرمندان را به افرادي تشبيه كرد كه پا در وادي حيرت مي‌گذارند و ناهشيار مي‌شوند.
وي افزود: البته ناهشياري به معناي نامعقولي نيست كه بدين معناست كه چنان ذهن آنها متمركز در موضوعي مي‌شود كه به غير از آن توجهي ندارند.
وي ناهشياري را از خصلت فرهيختگان عنوان كرد و گفت: تمركز و ناهشياري هنرمندان، تواضع و فروتني آنان را به همراه دارد.
علي لاريجاني با اشاره به ساخت سريال «خواب و بيدار» آن را تجربه‌اي موفق و جسارت آميز عنوان كرد و گفت: ما در آينده سعي داريم در زمينه توليد آثار پليسي فعاليت بيشتري كنيم هم به دليل علاقه مردم و هم به دليل نيازهاي جامعه .........
====
بعله ... و این داستان ادامه دارد ...
28 / 4 / 82






Friday, July 18, 2003


تازه فهمیدم به کی می گن : " سوسن تسلیمی "
به لطف دوستی سه تا از فیلمهای قدیمی ( مربوط به قبل از انقلاب ) آقای بهرام بیضایی رسید به دستم و با وجود کیفیت خیلی بد فیلمها؛ غنیمتی بود در این صحرای بی فیلمی و نشستم به فیلم دیدن : اولی "مرگ یزدگرد " بود که با وجود برخورداری از بهترین بازیگرها و فیلمنامه ای جذاب ؛ به نظر من بسیار کشدار بود ( هر چند که در عین کشدار بودن ؛ صحنهء اضافی نداشت ! ) و تنها نجات دهنده فیلم جملهء معروف پایانی آن بود که : " تاریخ را پیروز شدگان می نویسند " و ... البته چون بر هر فیلم دوست ایرانی ؛ فرض و واجب است که آثار استاد بیضایی را ببیند ... ما نیز چنین نمودیم . به هر حال از دیدنش پشیمان نیستم و شاید باز هم سر فرصت به دیدن فیلم بنشینم و نظرم عوض شود. فیلم دوم ؛ اما بی هیچ آبروداری و شفقتی : یک فیلم اعصاب خرد کن ( و نه فقط به علت کیفیت بدش ! ) بود که نام " غریبه و مه " را بدنبال خود می کشید . ابدا حاضر به دوباره دیدنش نیستم ؛ هر چند که می توان برای این فیلم هم دندان سفیدی را در نظر گرفت و آن هم مربوط به موسیقی فیلم بود که اون مقدار کمی که به گوش می رسید ؛ بیانگر موسیقی زیبایی بود .
و بالاخره فیلم سوم و آخر که یک شاهکار بود ؛ " چریکهء تارا " نام داشت و ... به نوعی اولین در خیلی از ژانر های بوجود آمدهء فعلی سینمای ایران بود ... داستانی نو که با حال و هوای همیشگی آثار بیضایی به فیلمی دلنشین تبدیل شده بود . لوکیشن های روستایی فیلم به نوعی در سالهای بعد در فیلم " باشو ؛ غریبهء کوچک " نیز دیده می شود . ولی " سوسن تسلیمی " های این دو فیلم را اصلا و ابدا نمی توان با هم مقایسه کرد .این خرمن گیسو ؛ تیر نگاه و تیر مژگان وچه وچه که در ادبیات کهن می خواندیم و می خوانیم را تازه فهمیدم به چی می گن ! " جولیا رابرتز " عزیز هم اگر این فیلم را ببیند ؛ با بنده هم عقیده می شود که بهتر است جایی ادعای داشتن خرمن گیسو نکند !!! ... به هر حال ؛ واقعا حیف بود که خانم " سوسن تسلیمی " زیرسنگینی روسری به ادامهء فعالیت های هنری اش می پرداخت ؛ هر چند که حیف تر این بود که تاتر و سینمای ایران او را از دست داد. اصولا بازیگرانی که از تاتر به سینما می آیند ؛ بازیهای بسیار بهتری را رائه می دهند ؛ ولی " بهترین " از عهدهء هر کسی بر نمی آید . راجع به مرحوم "همفری بوگارت " گفته اند که : او یک سوپر استار بود و سوپر استار کسی است که وقتی در صحنه ای حضور دارد ؛ حتی اگر دیالوگی هم نداشته باشد ؛ باز هم همهء نگاه ها به سمت اوست. ........... و " سوسن تسلیمی " نیز یک سوپر استار است .
27 / 4 / 82





Thursday, July 17, 2003


" وقتی همهء راه ها به هند ختم می شود ... " :

خوب ؛ باز هم یکی دیگه از دوستانم داره برای ادامه تحصیل می ره اونور آب ... دانشگاه ___ . از این حرفها که بگذریم ؛ یه دفعه چشمم را باز کردم و دیدم که با همهء احساس دلتنگی که هنوز هیچی نشده دارم احساسش می کنم ؛ اینقدر از نتیجه ای که بزودی خواهیم دید ! خوشحالم که دیگه هیچ چیز نمی ماند به جز دعای خیر ودست شکرانه به بارگاه باری بلند کردن و" الهی آمین " گفتن .
... و کمی بعد ؛ یک سفر تفریحی بسیار لذت بخش به شبه قاره ای که فقط کافیه دستت را دراز کنی و ...
روحت شاد جناب حافظ :
" آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست ؛ خدایا به سلامت دارش "
26 / 4 / 82





Tuesday, July 15, 2003


" من ملک بودم ؟! " :

نمی دانم چه رمزیه یا چه سریه یا اصلا چطوریه که ما به آدمهای اطرافمون اینقدر کم توجهیم ... همهء اونایی که دوستمون دارند و دوستشون داریم ؛ ... پس چرا همدیگرو نمی بینیم ؟
وقتی به یکی از همین اطرافیان فکر می کنم و خیلی راحت فکرم می ره تا اونجا که در کنار هم پیر شدیم و هر دو با پشتهایی خمیده و عصاهایی در دست در کنار هم راه می رویم ؛ به خودم می گم اگر مطمئنی و شک نداری ؛ خوب این که از پیتزا خوردن خیلی بهتره ... چرا فکر تا عمل اینقدر فاصله اش زیاد شده ؟ چرا هنوز در بند و زنجیر سنتهای واهی اسیرم ؟ چرا بالهایم اینقدر کثیف و سنگین شده ؛ که دیگه حتی فکر پرواز هم به سرم نمی رسه ؟ چرا اینقدر شبیه آدم ها شدم ؟ چرا برای انجام هر کاری اینقدر " چرا " دارم ؟ ...
" من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد به این ملک خراب آبادم "
.....
باقی بقایت .
24 / 4 / 82
=======
آقا بزرگه ! عروسیتون مبارک ! الان " پوچ " گفت که منم دعوتم ؛ خیلی با معرفتی ؛ منتظر نبودم ! ... می گم این شادی موقت هم چیز خوبیه ها !!!




راستی برای جلوگیری از هک شدنم توسط رجال یه نامه برقی بود که برای یه عده از اونایی که فکر می کردم تحملش رادارند فرستادم و خوشحالم که مردهایی هم پیدا می شن که می تونن جوابهای قشنگ بدهند از" پوچ " و" برداشت دوم " به خاطر جوابهای قشنگشون ممنونم ... بقیه هم می خواستن زودتر جواب بدن ؛ تا ازشون تشکر کنم !....سلامت باشین ....
22 / 4 /82





Monday, July 14, 2003


اصلا دوست ندارم با هیجان و غیرعادی بمیرم ؛ مرگ طبیعی هم نعمتی است . دوست دارم توی خونه و کنار خانواده باشم ...حتی اگر وقت شد ؛ برای آخرین بار باهاشون حرف بزنم و... خداحافظی کنم و برم ملکوت .
... و خیلی حرفهای دیگه که به علت حادثهء " خود سانسوری " اینجا نمی بینید ...
جانتان خوش باد .
22 / 4 / 82





Saturday, July 12, 2003


تویی که رفتی قلعهء بابک و نیستی که ما تولدت را تبریک بگیم ... مبارکه ! بیا شمع هارو فوت کن ؛ که هزار سال زنده باشی ؛ چو گل پر خنده باشی ...
====
تویی که همش در فکر غر زدنی ...پس چرا اینقدر به خودت غر نمی زنی ؟!
====
تویی که دندون عقلت هنوز در نیومده .. باور کن عقل و مغز با دندون نباید مرتبط باشه .
====
تویی که دلت برای من تنگ می شه ؛ یک بارهم بهم بگو ... گاهی وقتها شنیدن اینکه " دلم برات تنگ شده بود ! " یا " خیلی دلم برات تنگ شده ! " اینقدر مزه می ده ... حالا نمی خوای بگی نگو ؛ اقلا گوش بده : " نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده ! "
====
شما دو تا که هنوز نرفته دلم براتون تنگ شده ؛ قول می دم بیام دیدنتون ... برام دنبال مهاراجه هم نگردین ؛ اهل مهاراجه جماعت نیستم ... بی شوخی ؛ کلامون می ره تو هم ها !!!
====
من هنوزم قدر این موهبت که وبلاگم درست شده را می دانم و از باعث و بانیش کمال ممنونم را دارم !... یعنی هنوز یادم نرفته ها !
====
ماشین را چطوری باید فروخت ؟؟؟؟ " بدو ! بدو ! ماشین به شرط چاقو ! " ...
====
امروز رفتیم دوباره فیلم " دنیا " را دیدیم ؛ بلای دیدن " عطش " هم دفع شد و خطر از بیخ گوشمون گذشت ... ( هر چند که همراه نازنین تا لحظه ای نشستیم فکر می کرد اومدیم کلاه قرمزی ! __ بیخود نیست ما سینمای بیشتر از سه سالن نمی سازیم ؛ بابا ! مردم قاطی می کنن دیگه ... !!! ) فقط نمی دونم ؛ من که اینقدر با همراهان تفاهم ندارم ؛ آخه چرا تنهایی نمی رم سینما ؟! ولی راستی چقدر در عرض چند ماه آدم دیش عوض می شه ... نمی دونم چطوری اونروز اول جشنواره اینقدر به این فیلم خندیده بودم ؟! البته ماشاالله فله ای سانسورش کرده بودن ... نمی گم : " گند بزنن به هر چی سانسوره " ... می گم : " سانسور به همه چی گند زده ! "
====
بی سانسور بمانید ... و سعی کنید همیشه خودتان باشید و ترجیحا با خودتون تعارف نداشته باشین ...
21 / 4/ 82





Thursday, July 10, 2003


براي رام كردن فيل ، موقعي كه هنوز كوچيكه پاشو محكم به يه درخت ميبندن و اين بچه فيل هرچي تلاش ميكنه نميتونه خودش رو رها كنه. در بچگي اين فكر كه تنه درخت خيلي از اون قوي تره باعث ميشه ديگه براي رهايي تلاش نكنه . بعد وقتي اين حيوونكي بزرگ ميشه كافيه كه با يه نخ نازك پاش رو به يه شاخه نازك ببندي و اون موقع فيل با همون تصور براي آزادي تلاشي نميكنه. پائولو كوئليو - مكتوب
====
بی انصاف نیستم ؛ من این مطلب را از اینجا گرفتم :
http://khazeni.org/alichap
19 / 4 / 82





Wednesday, July 09, 2003


" آسمون ابریه اما دیگه بارون نمیاد ... " :
" روح لادن و لاله بیژنی شاد " :
اشکم در اومده ... اول لادن وکمتر از دو ساعت بعد هم لاله ... دوقلوهای به هم چسبیده ای که در بیست و نه سالگی با تحریکات و جو سازی های اطرافیان و بلکه هم همهء دنیا عزمشون جزم شد که از هم جدا بشن و با چه امیدی ...هنوز یادمه صدای یکیشون که توی اخبار تلویزیون پخش شد _ در فرودگاه قبل از رفتن به مضبح ( محل ضبح )_ که از همهء مردم ایران می خواستن که براشون دعا کنن ... شاید اگر فقط یک در هزار ماهایی که شنیدیم براشون دعا می کردیم الان با خوشحالی جشن زندگی جدیدشونو می گرفتن ... قدرت خاصی به هر دعا عطا شده ؛ و از آن جمله است دعای شفا ... آدم تو کار خدا می مونه ؛ بعضی ها جزو گروهی هستن که ( به قول دوستی ) بعدشون( وقتی مردن ) همه می گن : " بحمد الله مردن " و بعضی ها هم ... . آخه اوس کریم حواست هست ؟ کجایی ؟ دل به کار نمی دی ؟ اینقدر ما بد شدیم که ... نه اینم خواست خدا بوده ... ( ما هم که آخر بندهء خالص و مخلص درگاهیم و هر جا کم میاریم و وامی دیم می گیم البته واضح و مبرهن است که کار خدا بوده ... ) این درست که خدا برای بنده هاش بد نمی خواد ... و قطعا اون دنیا بهتره ( مگر اینکه کلیه انبیا و مرسلین خالی بند بوده باشند ...) و اگر ما هم یک تیکه از اون یکی دنیا را دیده بودیم ؛ می خواستیم بریم اونجا ... ولی فکر کنم خدا هم باید یه دستی به سر و روی اتاقش بکشه ... توی این جمع و جور کردن ها ؛ لیستهایی را که گم کرده و باید بده به عزرائیل هم ان شاء الله پیدا می شه ! یه دوست دیگه هم نظرش اینه که جناب عزرائیل _ دامت برکاته _ لیستشو یک بار از بالا تا پایین می ره بعد دوباره بر می گرده دبل چک می کنه ... به هر حال هر جور که با این عقل ناقصی که کار خود کرام الکاتبینه به قضیه نگاه می کنم ؛ " مرگ جوان دردناک تر و سخت تر از پیره " ... خوب ؛ بله کتاب خلقت اگر اینجا بسته نشه ؛ کامل نمی شه ... ولی ما که نمی فهمیم بعضی ها چرا زود وبه زعم ما بی موقع بسته می شن و بعضی ها هر چی همه منتظر می شن ؛ بسته بشو نیستن !
دلم گرفته ... خیلی بده آدم خودشو بندازه وسط کار یکی دیگه ؛ اونم نه هر کسی ... اون بلند مرتبه ای که بزرگترین نعمت ؛ بندگی درگاهشه ... " خدایا ! حفظ فرما ؛ هدایت فرما ... تویی قادر و توانا ... "
17 / 4 / 82




" زندگی ؛ فیلم و دیگر هیچ " :
فکر کنم اول ( شاید هم دوم ! ) راهنمایی بودم که کتاب " زندگی ؛ عشق و دیگر هیچ " _ لئو بوسکالیا را خواندم . زبان کتاب بسار زیبا بود و لحن صمیمانهء آن باعث شد که واقعا به دلم بشینه ... همیشه می خوام دوباره بخوانمش و ببینم آیا همون حال و هوا نصیبم می شه یا نه ...ولی ؛ امان از تنبلی ! بعد از اون سال ؛ همیشه و همیشه از اسم کتاب استفاده می شه چه بعنوان تیتر یک مطلب و چه در صحبتهای روزمره ... به هر حال ... سه تا فیلم دیدم و کلی عشق کردم ( حالا حساب کنید اگر چهار تا فیلم دیده بودم چقدر عشق می کردم !!! )
اول _ باجهء تلفن
“ PHONE BOOTH “
دوم _ مردی روی ماه
“ MAN on the MOON “
سوم _ پسر عروس
“ Son of the Bride “
از اونجایی که همیشه نسبت به فیلمهایی که لوکیشنشون ( محل فیلمبرداری ) محدود است ؛ علاقه و ارادت خاصی دارم ؛ از دیدن " باجهء تلفن " واقعا لذت بردم . به نظرم استادی خاصی را می طلبد که با استفاده از یک فضای کوچک و محدود بیننده را خیره به پرده سینما ( یا در مناطق محروم به صفحهء تلویزیون ! ) نگه داری ...اگر قسمت بشه و فیلم اولم را بسازم ؛ حتما یک یا در نهایت دو لوکیشن خواهد داشت ؛ البته چون احتمال هشتاد در صد فیلم کوتاه خواهد بود ؛ خیلی هنر مندی نمی خواهد !!!
... باقی بقایت .
16 / 4 / 82





Saturday, July 05, 2003


ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان موالید که دادی نرود از یادت :

" ... وقت را غنیمت شمر؛ زیرا که این وقت را دیگر نبینی و این زمان را هرگز نیابی . "

" ... چشم حق بگشا تا جمال مبین بینی و تبارک الله احسن الخالقین گویی . "

" براستی بشنو چشم فانی جمال باقی نشناسد و دل مرده جز به گل پژمرده مشغول نشود ؛ زیرا که هر قرینی قرین خود را جوید و به جنس خود انس گیرد . "

" خوش ساحتی است ساحت هستی اگر اندر آیی و نیکو بساطی است بساط باقی اگر از ملک فانی برتر خرامی و ملیح است نشاط مستی اگرساغر معانی از ید غلام الهی بیاشامی . اگر به این مراتب فائز شوی از نیستی و فنا ومحنت وخطا فارغ گردی . "

14 / 4 / 82





Friday, July 04, 2003


" زندگی شیرین می شود " :
بالاخره کلاس های " وا _ وی _ لا " هم تموم شدن و مشکلات وبلاگ هم با کمک و یاری دوستی که به تازگی از بلای امتحاناتش راحت شده ؛ حل شد . کار جدید هم که فعلا ازش راضیم ! امروز هم حیف که کلاس داشتم ؛ وگرنه گذراندن یک روز خارج از شهر بعد از این همه وقت داخل شهربودن ؛ با وجود گرمای هوا می توانست خوب و به یاد ماندنی باشد . حداقل خوبه که برای دوستانم اینطور بوده ! ( آخر مرام و رفاقت ! ) __ دروغ چرا مدتهاست که راه نرفتم و اگر امروز رفته بودم احتمالا وسط راه باید زنگ می زدم چرخ بال / بالگرد امداد بیاد منو ببره ! __ بیچاره اون بابا که اسمش " هلیکوپتر" بود و این وسیله را اختراع کرد. __ شنیدم اون یک ربعی که قرار بوده توی آب برن ؛ شده چند تا یک ربع و البته از یه قد کوتاه هم شنیدم که تا کمر توی آب بودن ( و احتمالا قد بلند ها تا زانو !!! ) ...اما ؛ نکته جالب و قابل توجه احداث پارکینگ در یک همچین جایی بود که از نبوغ سرشار اقتصادیون خبر می دهد ( همون داستان تکراری و همیشگی پول بده وگرنه ماشینتو داغون می کنیم ! ) .
====
نا پرهیزی کردیم و با دوستان رفتیم خانهء استیک ____ ؛ اساسی چاپیده شدیم ! و بدتر از همه اینکه از غذاش هم خوشم نیومد ... این همه پیاده بشی وویژگیهای غذایت بو و مو باشد؟! .... اصلا متل اینکه ما نباید به جز جام جم و رز برگر جای دیگه بریم ! ( انسانهای با اعتماد به نفسی همچون بنده ؛ پاتوقشون رو لو می دن ! توجه دارین که ... آهای نفس کش !!! )
====
به هر حال .... .
====
یه نامزدی خوب رفتم ؛ جای همتون خالی ! امیدوارم بهم ویزا ندهند که عروسیشون هم بروم !!! ... خوشبخت بشین الهی !
====
اوه اوه ! یه خبر داغ دیگه اینکه یکی از دوستان گلم هم داره عروس می شه ... آقای داماد هم روی چونه اش چال داره ؛ پس دیگه : " مبارکه " اینم جریانات داره و به دوران دبیرستان و پل نیومن و گریگوری پک فقید ویه سری دکتر و مهندس مربوط می شه ... و مهمتر از همه : آرزوی خوشبختی برای کلیه زوجهای جوان به خصوص اونهایی که ما را به عروسیشون دعوت می کنن !
====
خوب ؛ تا یادم نرفته بگم که شارون استون و شوهرش فیل _ شک نکنید که زندگی با یک فیل کار ساده ای نیست ! _ برانستاین ( روزنامه نگار/سردبیر ) به توافق رسیدن که بعد از پنج سال زندگی مشترک ؛ از هم جدا بشوند ... همینجوری ؛ محض اطلاع ! گفتم بدونین ...
====
و... باقی بقایت .
13 / 4 / 82







 

Powered By Blogger TM