!پرنده كش





Just read me ....





آرشيو

10/01/2002 - 11/01/2002 11/01/2002 - 12/01/2002 12/01/2002 - 01/01/2003 01/01/2003 - 02/01/2003 02/01/2003 - 03/01/2003 03/01/2003 - 04/01/2003 04/01/2003 - 05/01/2003 05/01/2003 - 06/01/2003 06/01/2003 - 07/01/2003 07/01/2003 - 08/01/2003 08/01/2003 - 09/01/2003 09/01/2003 - 10/01/2003 10/01/2003 - 11/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 03/01/2007 - 04/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 09/01/2007 - 10/01/2007 10/01/2007 - 11/01/2007 11/01/2007 - 12/01/2007 12/01/2007 - 01/01/2008 01/01/2008 - 02/01/2008 02/01/2008 - 03/01/2008 03/01/2008 - 04/01/2008 04/01/2008 - 05/01/2008 05/01/2008 - 06/01/2008 06/01/2008 - 07/01/2008 07/01/2008 - 08/01/2008 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 12/01/2011 - 01/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012



My E-Mail


برداشت دوم
پرنده
پوچستان
Wednesday, March 31, 2004


" غلیان احساسات " _ قسمت دوم !

" اینکه یه خر تو رو بوس کنه بهتره تا اینکه یه بوس تو رو خر کنه "

شما نظرتون چیه ؟! من که فکر نمی کنم حاضر باشم یه خر رو بوس کنم !!!!
جانتان خوش باد .
12 / 1 /83





Tuesday, March 30, 2004


" غلیان احساسات "
زندگی تلخه
براش باید مبارزه ها کرد
بعضی وقت ها بیشتر بهت سخت می گیره
و بعضی وقت ها هم کمتر
حالا با این همه مشکلات و سختی ها
یه چیزی پیدا می شه به نام عشق
که بهت می گه همهء حرف هایی که می گی درست
اما بازم می تونی خوشبخت باشی
به این شرط که دستت را به من بدهی
و اینجاست که تو حق انتخاب داری
می تونی حرف اونو گوش بدی یا بگذری و بری
عین ماهی های آزادی که خلاف جهت رودخونه شنا می کنن
و می پرن تا کف آب نمونن و ته نگیرن !
11 / 1 /83





Monday, March 29, 2004


با یک داستان کوتاه چطورین ؟ باور کنین وقت زیادی نمی گیره و احتمالا به تیپ روشنفکریتون می خوره !!

=======
نام داستان: چتر
نويسنده: ياسوناری کاواباتا
مترجم: دامون مقصودی

باران بهاری آن‌قدرها نبود که جايی را خيس کند. بيش‌تر به سبکی مه می‌مانست و اين‌قدری بود که پوست صورت را کمی مرطوب کند. دختر بيرون دويد و چتر را دست پسر ديد.
«اوه، بارون می‌آد؟»
پسرک همان‌طور که از جلوی فروشگاه می‌گذشت چترش را باز کرد؛ البته بيش‌تر برای پنهان کردن کم‌رويی‌اش تا در امان ماندن از باران.
بااين‌همه بی‌صدا چتر را طرف دختر گرفت. دخترک فقط يک شانه‌اش را زير چتر نگه داشت. پسر داشت خيس می‌شد، اما نمی‌توانست خودش را بيش از اين به دختر نزديک کند و ازش بپرسد آيا با او زير چتر می‌آيد. دختر بااين‌که می‌خواست دستش را روی دست پسر بگذارد و دسته‌ی چتر را بگيرد جوری نشان می‌داد که انگار آماده‌ی فرار است.

دو تايی به يک استوديوی عکاسی رفتند. پدر پسرک به خاطر شغلش در خدمات اجتماعی به‌زودی به جای ديگری منتقل می‌شد. اين می‌توانست عکس يادگاری‌شان باشد.
عکاس به کاناپه اشاره کرد: «لطفا اون‌جا کنار هم بشينين.» ولی پسر نمی‌توانست کنار دختر بنشيند. او پشت دختر ايستاد و با همان دستی که پشت نيمکت گذاشته بود روپوش دخترک را لمس کرد تا بدن‌هایشان اين جوری با هم در تماس باشد. اولين باری بود که دستش به دختر می‌خورد. گرمايی که از بدن دختر در نوک انگشتانش حس می‌کرد مثل حرارتی بود که اگر دختر را برهنه در بغل می‌گرفت احساس می‌کرد. پسر بعدها، هروقت به اين عکس نگاه می‌کرد، می‌توانست ياد گرمای بدن دختر بيفتد.

«دوس دارين يه عکس ديگه بندازم؟ بغل هم بشينين، يه عکس از نزديک‌تر بگيرم.»
پسر سری تکان داد.
در گوش دختر آهسته گفت: «موهات...؟»
دختر به پسر نگاه کرد و سرخ شد. چشم‌هايش از خوشی برقی زد. تند به دست‌شويی دويد. چند دقيقه پيش، وقتی پسر را ديده بود که از جلوی فروشگاه می‌گذرد، سريع بيرون پريده بود و فرصتی نمانده بود تا موهايش را درست کند. حالا موهايش، انگار که تازه کلاه حمام از سرش برداشته باشد، آشفته بودند. دختر آن‌قدر خجالتی بود که حتا نتوانست جلوی مردها دستی به گيسوی پريشانش بکشد، اما پسر فکر کرد اگر يک‌بار ديگر ازش بخواهد موهايش را مرتب کند بيش‌تر خجالت خواهد کشيد. خوشحالی دختر وقتی به دستشويی می‌دويد دل پسر را هم گرم کرد.

وقتی دخترک برگشت، روی نيمکت طوری کنار هم نشستند که انگار طبيعی‌ترين اتفاق دنياست. موقع رفتن از استوديو، پسر برای برداشتن چتر به دور و برش نگاه کرد. بعد فهميد دختر جلوتر از او چتر را برداشته و بيرون رفته. دختر وقتی ديد پسر دارد نگاهش می‌کند، ناگهان يادش آمد چترش را برداشته. تکانی خورد. آيا کار ناخودآگاهش نشان می‌داد حس می‌کند او هم، مثل چتر، مال پسر است؟

پسر نمی‌خواست چتر را ازش بگيرد و دختر هم نمی‌توانست چتر را بهش بدهد. حالا ديگر، يک‌جورهايی، خيابان همانی نبود که آن‌ها را به عکاسی کشانده بود. دختر و پسر ناگهان بزرگ شده بودند. با اين تصادف ـ که از چتری شروع شد ـ آن‌ها، انگار که زوج متاهلی شده باشند، به خانه برگشتند.

ياسوناری کاواباتا ـ 1932
برگردان از ترجمه انگليسی جی مارتين هلمن

http://www.khabgard.com/adab/lib/02.htm

====

< داستانی به‌اندازه‌ی کفِ دست
«ياسوناری کاواباتا» را حتما می‌شناسيد؛ داستان‌نويس ژاپنی که ما او را به‌خاطر رمان‌های «آوای کوهستان»، «سرزمين برف»، «هزاردرنا» و «خانه‌ی زيبارويان خفته» می‌شناسيم و خيلی از ما هم ستايشش می‌کنيم. کاواباتا در سال ۱۹۶۷ جايزه‌ی ادبی نوبل گرفت و درست يک‌سال بعد هم خودکشی کرد و مرد. حتما اين جمله‌ی معروف «مارکز» را به‌ياد داريد که گفته: «تنها داستاني كه آرزو داشتم نويسنده‌اش باشم، رمان خانه‌ی زيبارويان خفته اثر كاواباتاست.»

کاواباتا به‌خاطر رمان‌های درخشانش مشهور است، ولی خودش بر اين باور است که عصاره‌ی هنرش، در اصل، در سلسله داستان‌های کوتاهی‌ست که در سرتاسر دوران داستانی‌نويسی‌اش نوشته. گمان می‌کنم داستان‌های کوتاه او هنوز در ايران ترجمه نشده‌اند، و يا اگر شده، دستِ‌کم من خبر ندارم. يکی از نويسندگان ايرانی خاطرم هست که می‌گفت رمان‌های کاواباتا با همه‌ی رمان‌های ديگر جهان فرق دارند و اساسا جنسی متفاوت دارند که باعث می‌شود نتوانيم آن‌ها را با آثار ديگر مقايسه کنيم؛ هم‌چنان که نمی‌شود يک فيلم سينمايی خوب را مثلا با پل خواجو مقايسه کرد. به‌نظر می‌رسد داستان‌های کوتاه او هم چنين وضعيتی داشته باشند. حتا در برخی موارد آدم را مبهوت می‌کنند و زبان آدم را بند می‌آورند برای نقد و تحليل‌شان. به تعبير يکی از منتقدان خارجی، داستان‌های کاوباتا، هرچند خيلی کوتاه‌اند، ولی بيش‌ترين عناصر داستان‌های بلند او را دارند. و نکته‌ی جالب‌تر اين که همان‌طور که يک هايکو می‌تواند در غنای ادبی با يک شعر بلند برابری کند، اين داستان‌ها هم، از حيث سرشاری مضامين، پيچيدگی روانشناختی و هشياری در به‌تصوير کشيدن زندگی انسان، با داستان‌های بلند هماوردی می‌کنند. خود کاواباتا درباره‌ی داستان‌های کوتاهش گفته: «بسياری از نويسندگان در جوانی شعر می‌گويند. من اما به‌جای شاعری، داستان‌هايی به اندازه‌ی کفِ دست می‌نوشتم. ميان آن‌ها، کارهای تقليدی پيدا می‌شود، اما شماری از آن‌ها هم داستان‌های خوبی‌اند که خودبه‌خود و شهودی از قلمم جاری شده‌اند... روحيه‌ی شاعرانه‌ی روزهای جوانی من در همين داستان‌هاست.»

http://www.khabgard.com/






Sunday, March 28, 2004


یعنی انتخاب می شه ؟ ....




Friday, March 26, 2004


" البرز خوشبخت است ؛ ما بیشتر ! " :

خودمونیم ها ... دلم برات تنگ شده بود ؛ این هوا !





Wednesday, March 24, 2004


با تشکر از آیدا :

تور بزرگ ملکوت

- سه شب بهشت، دو شب جهنم، دو شب برزخ
- بازديد از مهم ترين مراکز فرهنگی،
هنری، تفريحی ملکوت
- بازديد از پل زيبای صراط
- بازديد از معروف ترين مار دنيا؛ غاشيه
- تجربه ی سفری زيبا بر روی شير عسل های
رودخانه های بهشت
- بازديد از خانه ی جبرائيل
- بازديد از اژدهای دو سر


هزينه های تور شامل:

- هزينه ی جابه جايی و اقامت همراه با
صبحانه
- هزينه ی ويزای بهشت
- هزينه ی جا به جايی با قاليچه ی پرنده
- هزينه ی خدمات جانبی( حوری و ...)

علاقه مندان می توانند برای شرکت در تور
و کسب اطلاعات بيشتر هر چه سريع تر با
عزرائيل تماس بگيرند!





کنسرت بزرگ هايده و ويگن
( برای حال دادن به زلزله زدگان بم که
تازه اومدن اين جا)

با حضور افتخاری ايرج بسطامی
مکان: آمفی تئاتر اصلی بهشت، آسمان هفتم!
زمان: جمعه ی ديگه!

علاقه مندان برای تهيه ی بليط و در صورتی
که احساس می کنند به بهشت می روند، می
توانند تا آخر وقت اداری چهارشنبه فوت شوند





Tuesday, March 23, 2004


بزرگی و شأن انسان

در بزرگی و شأن روياهايش،

در عظمت عشقش،

در والائی ارزشهايش،

و در شادی و سرور تقسيم شده اش نهفته است.



بزرگی و شأن انسان،

در بزرگی شأن افکارش،

در ارزش تجسم يافته اش،

در چشمه هائی که روحش از آنها سيراب می گردد،

و در بينشی که بدان دست يافته نهفته است.



بزرگی و شأن انسان،

در بزرگی و شأن حقيقتی که برزبان جاری می سازد ،
در ياری و مساعدتی که که بذل می کند،

و در مقصدی که ميجويد ،

و در چگونه زيستن او نهفته است.

(سی.ای.فلين)
http://ardvisoor.persianblog.com/




خوشبخت بودن جزئی از وجود انسان است ، کافيست آن را باور کنيم

http://ardvisoor.persianblog.com/





Saturday, March 20, 2004


" هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز "
سال هشتاد و دو سال خوبی بود و خیلی هم زود گذشت ؛ امیدوارم سال هشتاد و سه هم سال خوبی باشه و برای همهء اهل عالم سالی باشد با سلامتی و شادی و دل خوش . بهار آمده که همه چیز سبز بشه ؛ پس بیایید ما هم به این جریان بپیوندیم و سبز بشیم ... خیلی سخت نیست !
سالتان خوش باد .

نوروز یکهزار و سیصد و هشتاد و سه .





Friday, March 19, 2004


" پایان سال و عقب افتادگی ها " :
روز آخر سال حال عجیبی داره ... فیلم دیدم !دو تا یکی توی سینما ؛ یکی هم توی خونه . " کما " اولین فیلم آرش معیریان که همچین خیلی ایراد داشت و به زور امین حیایی ( که بازیش خوب بود ) و محمد رضا گلزار و کلی آهنگ غیر مجاز و البته مجاز سعی داشت سرگرم کننده باشه ... وای ...
" EVELYN "
" اولین " با بازی " پیرس برازنان " در نقش بابای سه تا بچه ؛ راضی بودم ... خیلی بده که آخرین روز سال آدم از فیلم هایی که می بینه راضی نباشه ؛ مگه نه ؟!
شب هم مهمان بودیم و بسیار خوش گذشت ؛ جای همگی خالی ! رسم خوبی دور هم جمع شدن در شب عید ؛ اگر می توانید امتحان کنید !
و اما فیلمهای جشنواره !!!
1 . به من نگاه کن _ فیلمی که با کلی کشمکش و تعطیلی ساخته می شه ؛ دیگه بهتر از این نمی شه ... جالب بود وقتی عنوانبندی سه تا مدیر فیلمبرداری داشت ! ولی از حق نگذریم لادن مستوفی از همیشه اش بهتر بازی کرده بود . منتقدین می گفتن صرف اینکه کارگردان در خارج تحصیل کرده باشه ؛ ....
2 . کنار رودخانه _ یک نفر بهم گفت که به کسانی که سعی می کنن کار فرهنگی بکنند نگو آشغال می سازن .... حرف شما قابل احترام ؛ ولی این یکی دیگه رسما توهین بود ؛ با اون فیلمبرداری و موضوع و جیغهای احمقانه و... فیلم به نظر من آشغال بود ؛ تازه حیف آشغال !
3 . رسم عاشق کشی _ دوست نداشتم ؛ بین سینمای جشنواره ای ( به قول منتقدین ! ) و سینمای بدنه معلق مونده بود و کارگردان تصمیمشو نگرفته بود که اینوریه یا اونوری ... چند تا آدم شهری را برده بود ول کرده بود توی روستا و آخرش را هم تلخ تمام کرده بود ؛ بلکه تاثیر گذار شود . در ضمنکارگردان _ خسرو معصومی _ ادای هیچکاک را هم در آورده بود و توی یک قسمت فیلم بازی کرده بود ! ولی بدترین چیز این بود که جایزهء بهترین هنرپیشهء زن را دادند به گوهر خیر اندیش برای بازیش توی این فیلم که .... بی انصافی بود .
4 . ملاقات با طوطی _ بگم کمدی بود ؛ بگم سیاسی بود ؛ بگم .... خود کارگردان هم نفهمیده بود ؛ و مضحک ترین صحنه های سینمایی را می توانید در این فیلم ببینید که فقط سه چهار تا سوپر استار ! دارن را می رن و به نوعی قر می دن که فیلم ؛ فیلم خوبی بشه ... اینجا آدم به ایننتیجه می رسه که قیافه همه چیز نیست ! مرسی که این فیلم سعی می کنه موضوع به این مهمی را به ما بیاموزد !
5 . صبحانه ای برای دو نفر _ می توانم از کلمه آشغال دو بار استفاده کنم ؟
6 . برگ برنده _ سینمای بدنه و سینمای بدنه . بازی باران کوثری ؛ خوب . فیلم سرگرم کننده و سینمای بدنه !
7 . مارمولک _ دل سیر خنده ! پرویز پرستویی توی مصاحبه اش با مجلهء فیلم ( فروردین ) گفته : فکر می کنم مردم بیست و پنج ساله که اینطوری نخندیدند ! ... شما هم اصلا به این فکر نکنید که کی ؛ چطوری ؛ چرا و با چه وام هایی فیلم را ساخته ... از فرصت استفاده کنین و بخندین ! راستی اینکه فیلم شب عید بعد از یکماه تبلیغات گسترده ؛ اکران نشد باعث ناراحتیتون نشه ؛ اینم سیاه بازیه ... اکران عید یعنی فروش کم و از بین رفتن تبلیغات ...چند روز صبر کنین ؛ با خیال راحت به تماشای فیلم خواهید رفت .
8 . قدمگاه _ با وجود اینکه به قضیه مهدی موعود یه جور دیگه نگاه می کنم ؛ اما فیلم بسیار خوش و مطبوع بود ... آقای عسکر بود ؛ خسته نباشید ... فقط کاش از رضا کیانیان این بازی را نمی گرفتید ... به هر حال فیلمی است که ارزش دیدن را دارد .
9 . باج خور _ ندارد .... ارزش دیدن را . هر وقت یادم می افته که فیلم قبلی کارگردان " شبهای روشن " بوده ؛ دچار تضاد می شم !
10 . شهر زیبا _ اگر پایان فیلم تغییر کنه ؛ و اگر هم نکنه ... کارگردان بدی نیست این آقای فرهادی ؛ که همش می گن از تلویزیون اومده .... باشه ... ولی اومده ... ترانه علیدوستی چرا سعی می کنه شبیه نیکی کریمی بشه ؟!
11 . مزرعه پدری _ می توانم سه بار استفاده کنم ؟! فقط راجه به سرمایهء دود شده بگم که یک پل هست :ه آخر فیلم منفجرش می کنن .... اینو می دادین یه مدرسه می ساختین ؛ در آنصورت مطمئنا تاثیری داشت !
12 . دوئل _ دیر رسیدم ؛ ولی چرا قیافهء همه اینقدر .... سر هیچکدام از اون سه تا ___ قیافهء مردم اینجوری نشده بود ! پس حتی نمی شه برای چهارمین بار از اون لغت اینجا استفاده کرد !
13 .شمعی در باد _ سایت سینما یک کاریکاتور خوب داشت ؛ مبنی بر اینکه : رخشان بنی اعتماد همهء مشکلات را به تصویر کشیده و ... یارو داشت می گفت بی زحمت این آسفالت خیابان ما هم خراب است ؛ بگین این را هم مطرح کنند !!! ... بعله ....
14 . چند تار مو _ بالاخره وقتی از یک فیلم لذت می بری ؛ به این نتیجه می رسی که جشنواره اونقدر ها هم چیز بدی نیست ! ایرج خان ! خسته نباشین . شخصیت اصلی ؛ فقط صداست و این یعنی سینمای ناطق .
15 . تارا و تب توت فرنگی _ دیگه از همچین اسمی چه توقعی می شه داشت ؟
16 . روایت سه گانه _ دو تا روایت آشغال را تحمل کن ؛ تا برسی به سومیش " ننه گیلانه " رخشان بنی اعتماد تاکید می کنم که ... جشنواره بد نیست ... و بازی فاطمه معتمد آریا هم یکی از زیباترین های تاریخ سینمای ایران است ... کم پیش میاد چشمات تر بشن ؛ توی این سینما ....
17 . او _ اگر از یک سری چیزها چشمپوشی کنی ؛ فیلم بدی نبود !
18 . مهمان مامان _ فیلم بود ...وقتی از صفر به بیست می رسی ؛ این یعنی فاصله ء داستان و .... کارگردانی .
اجاره نشین های این دهه . می گن قراره سریالش کنن ... حیفه . دیدنش توی سینما را از دست ندین .
19 . پنج عصر _ ... و چهارمین بار ! فیلم همون بیست دقیقهء اول حرفشو می زنه و دیگه تا آخر هی دور خودش می چرخه .... خوب اقلا می شه راحت خوابید و چیزی را از دست نداد .
20 . اینم از کار عقب افتاده ء این وبلاگ که بالاخره افتاد ؛ یعنی انجام شد !

و این سالی که گذشت .... سال خوبی بود ؛ راضی بودم ! کلی اتفاقات جدید برام افتاد که تاثیراتش الی الابد باقیست و کلی اتفاقات دیگه هم موند برای سال دیگه ... امیدوارم سال وسال های خوبی پیش روی هممون باشه؛ با سلامتی وشادی و در پناه حق .
دلتان بهاری باد .
29 / 12 / 82





Thursday, March 18, 2004


The Recruit
made in manhattan
بازم فیلم ؛ بیکارم هی می شینم فیلم می بینم .... اولی با بازی " آل پاچینو " و " کالین فارل " ؛ دومی هم با بازی " جنیفر لوپز " و " رالف فاینس " ... حوصلهء حرف زدن راجع به فیلم ندارم ؛ راحت باشید !
=====
راستی؛ ویزا هم بهم ندادن و دوستم زنگ زده ؛ ازم معذرت می خواد !! جالبه دیگه ...خوب ؛ اقلا از الان می دانم که نباید چمدونم را ببندم . اولش اصلا برام مهم نبود ولی وقتی سه دفعه ویزا بهت ندن ؛ کم کم به خودت شک می کنی !!
=====
با وجود اینکه چندین روز صبر کردم ؛ امروز دیگه عین آتشفشان ترکیدم و ترکشام خورد بهش ... این بار خیلی مقصر نبودم و نود ونه و نیم در صد تقصیر خودش بود ؛ مطمئنم !
=====
چرا هنوز هم ....
=====
باقی بقایت .
28 / 12 /82




من معذرت می خوام ؛ ولی جوک برگزیدهء سال را ببینید :

http://www.mouood.net/modules.php?name=News&file=article&sid=364





" اینم یه جورشه " :
خوب شد سال داره تموم می شه ؛ کم کم داشتم از این تقویم رو میزیم خسته می شدم !





Wednesday, March 17, 2004


" چهارشنبه سوری و شیکاگو " :
دیشب مهمون داشتیم و چقدر لذت بخش است که آدم ها دور هم جمع بشن و بگن و بخندن و بهشون خوش بگذره ! به من که خیلی خوش گذشت ؛ تازه اولین عیدیم را هم گرفتم ! وقتی ماجرای تصادف را جوری تعریف می کنن که از خنده روده بر می شی ودلت درد می گیره و احساس می کنی صورتت از خنده کش اومده ؛ این یعنی زندگی شیرین ! وقتی دوستت به سوتی مامانش می خنده و مامانه هم بدون هیچ اخمی با دوستت می خنده ؛ اینم یعنی زندگی شیرین ! و شیرینتر از همه چشمک زدن پدر به دختر است ؛ وقتی که همهء عیدیهایی که گرفته را بخشیده و به دختر خودش فقط یک چشمک می رسه !البته نا گفته نماند که این آقای پدر معتقده که بخشیدن لذت زیادی داره و درک این مساله را جز نفوس مقرب نتوانند ... اینا همش یعنی زندگی شیرین وحیف که نمی شه زمان را نگه داشت ؛ وگرنه یه وقتهایی توی همین زندگیهای شیرین هست که یه هوا شیرینتره و دوست داری همیشه توی همون لحظات بمونی و شیرینیشو مزه کنی ... و عشق کنی _ فکر کنم توی این ده خط صد بار گفتم " شیرین " ؛ درسته " فرهاد " ؟! _ راستی همیشه از اینکه تک فرزند بودم ؛ غصه می خوردم ولی الان احساسم بهتره ؛ فقط کافیه بگردی و یک همدرد پیدا کنی و اونو بعنوان هدیه بپذیری ؛ این از اون شیرینی های ملس زندگیه !
=====
امروز ؛ بعد از کلی تاخیر فیلم " شیکاگو " را دیدم !! هورا !... از قضا هیچم بد نیست آدم از نقدها و فضاسازی موجود دور بشه و بعدتر فیلم را بدون دغدغه ببینه ؛ خوشم اومد ؛ در کل چند وقتیه نسبت به فیلم ها مهربانتر شدم ؛ باشد که نسبت به دست اندر کاران هم مهربانتر بشوم ! به هر حال .... فیلم موزیکال دوست دارم و ... هرچی ناراحتی سر شخصیت ها میومد از این جلب توجه بود . خلاصه که امان از این ماجرای " جلب توجه " !
قسمتی از فیلم هست که_ به نظرم خیلی شاهکاره ! _ وانتی روزنامه های چاپ شده را آورده و در دودسته حاضر گذاشته " بی گناه " و " گناهکار " و مسئول پخش منتظر رای دادگاه است و بعد از اعلام رای فردی از پنجرهء دادگاه دستمال سفیدی را تکان می دهد و روزنامه ها با تیتر " بی گناه " پخش می شوند ... خوب ؛ اینم یکی دیگر از جنبه های زندگیه ! کاریش هم نمی شه کرد . اگر فیلم را ندیدید ؛ توصیه می کنم ببینید حداقل دوساعتی مزیکال می شوید ! که ثواب داره .... جانتان خوش و مزیکال و بالاتر از همه شیرین باد !
27 / 12 / 82





Tuesday, March 16, 2004


" خانه ای از شن و مه " :
چند روزه می خوام راجع به این فیلم بنویسم و گفتم تا به سرنوشت فیلم های جشنواره دچار نشده ...به هر حال !!
فیلم تلخ است ؛ اما از دینش پشیمان نیستم و این نه به خاطر بازی خوب شهرهء آغداشلو است و نه دیدن یک زندگی ایرانی بر پردهء سینمای هالیوود ... فکر کنم روراست بودن فیلم و بیشتر از همه ادا در نیاوردنش بود که بهم چسبید ... و نمی دانم من که همیشه اینقدرسریع اشکم در میومد ؛ چرا این دفعه گریه نکردم ! چه می دونم شاید هم روم نشد جلوی جمع گریه کنم ( آخه فیلم را دسته جمعی _ مدل سینما ! _ دیدیم ) .
ظاهرا داستان را یک نویسنده روس تبار نوشته و معتقد است که این سرنوشت تمام مهاجرین است ؛ نه فقط ایرانی ها . هرچند که توی فیلم به وضوح به عربها اهانت می شود ... اما مشخصا ایرانی ها را می شناخته و رمد سالاری را کاملا به تصویر کشیده ؛ حتی آخر فیلم هم این مرد است که به خوش اجازهء تصمیم گیری به این مهمی را می دهد و ... حالا خودتون فیلمو ببینید ...
خدا می داند چندین و چند فیلم دیگر اینچنینی ساخته خواهند شد ؛ ولی ... زندگی سختیهای زیادی داره و ما هم که کم ندیدیم .... _ هیچ حرفی هم که نمی شه زد ! _
بازی سر بن کینگزلی هم حرف نداشت ؛ هر چند که از این انگلیسی ها خیلی هم خوشم نمیاد ؛ ولی الکی لقب سر به کسی نمی دن ! بعله ... اینم حرف بی خطر ....
نمی دانم چرا از دیالوگ های ضد امریکایی فیلم هم خیلی لذت بردم . اون قسمتی که پدر به جای عذر خواهی از مادر می ره از دل پسرش در بیاره که ؛ ببخشید مامانتو زدم ! کیف می کنم وقتی کینگزلی با اون غرور و اقتدار می گه پسرم ما مثل این امریکایی ها نیستیم که قدر چیزهایی را که دارند ؛ نمی دانند ! .... و این یعنی .... من هر چی می خوام بگم نمی شه بگم ... برای رعایت کلیه شئوناتی که باید رعایتشون کنم ! باقی بقایت .






Sunday, March 14, 2004


برایت آرزوی موفقیت می کنم وجدا خوشحالم که دیگه همکلاس ما نیستی !

http://khabarnameh.gooya.com/technology/archives/007676.php




ببين ... وقتی از بين چشات يه ستاره کوچولو چشمک می زنه , من چقدر واسش می ميرم
ببين ........... ببين وقتی دستای کوچولوتو می ذاری روی صورتم من چقدر مهربون می شم
ببين ........ ببين که وقتی يه تکون کوچولو به گوشه لبت می دی , من چقدر ذوق می کنم
ببين ....... ببين وقتی يه کوچولو اسممو صدا می کنی من چقدر , پر از آرامش می شم
ببين ....... ببين وقتی يه کوچولو از من دور می شی , من چقدر غصه دار می شــم
ببين.. ... ببين وقتی يه کوچولو خسته می شی , من چقدر پر از نوازش می شم
ببين .... ببين وقتی يه کوچولو برام حرف می زنی , من چقدر ساکت می شم
ببين .... ببين وقتی توی بغلم کوچولو می شی , من چقدر بزرگ می شم
ببين ..... ببين وقتی يه کوچولو بوسم می کنی من چقدر داغ می شم
ببين ... ببين با نفسای کوچولوی تو , من چقدر ديوونه می شم
ببين کوچولوی من ............... ببين چقدر دوستت دارم

http://www.albaloo.blogsky.com/





Saturday, March 13, 2004


" اندر حکایت تفاوت های دکتر و مهندس " :
این کجا و آن کجا .... همین بس که بگویم ؛ من به جامعهء مهندسین رای می دهم ! هرچند که به هر حال ؛ من خیلی هنری تر از این حرفا فکر می کنیم ... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
باقی هم بقایت . جانت هم خوش باد !
23 / 12 / 82





Friday, March 12, 2004


من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم

من بندهء آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

زنده یاد خیام

22 / 12 / 82





Thursday, March 11, 2004


" بپر ؛ باشه می پرم ! " :
ده دقیقه به یازده پشت چراغ قرمز انتهای کردستان ایستادی ؛ هوا گرمه و با اعصاب خورد از ترافیک به اطرافت نگاه می کنی بی هدفی تا وقتی که توجهت به رانندهء ماشین جلویی جلب می شه ؛ مثل یکی از دوستانت کج نشسته و ... بله تطابق ماشین ؛ رنگ و عروسک آویزان از آینهء جلو همه و همه درسته ... اه چند وقته ندیدمش ؛ خوبه یه دستی تکان بدهم ؛ چراغی ؛ بوقی ....نه نمی شه ! چون بغل دستیشو نمی شناسی و ممکنه برای دوستت _ که یا داره از کلاس برش می گردونه ؛ یا داره می برتش کلاس ( آخه طرف مقنعه سرش بود !) _ باعث دردسر بشه ؛ مگه آزار داری ... بی خیال می شی و توجهت به ادامهء ترافیک جلب می شه و....
ولی جون شما دارم از فوضولی می میرم !!! فرداتوی مهمونی می بینمش ( احتمالا ! ) ازش بپرسم اشکالی داره ؟ نهایتش اینه که دوران پانزده سالهء دوستی را می ذاره زیر صندلی و می گه به تو چه ! اونوقت نتیجه این می شه که منم به جوابم می رسم ...
====
جدا از این چراغ قرمز کنجکاوی برانگیز ؛ امروز یه سری به موزه هنرهای معاصر زدیم به اتفاق دو تن از دوستان دیگر ؛ که جمعا سه نفر بودیم و لازم نیست کنجکاو بشین ! و مجسمه های انگلیسی خیلی پست مدرن دیدیم که بنده را خوش نیامد و تنها نکتهء مثبتش این بود که با کارت عضویت دو سال پیش سینما تک رفتم تو و مبلغ صد و پنجاه تومان ذخیرهء ارزی کردم ! ... چند تا کار جالب توجه داشت ؛ ولی در کل یا من هنر خونم اومده پایین ؛ یا کارها زیادی پست مدرن بودن ....
به هر حال ؛ بعد از ظهر هم رفتیم و فیلم " بوتیک " را دیدیم ؛ بد نبود ؛ ولی زمان صد وپانزده دقیقه ای فیلم ؛ تقریبا می توانست بشود هشتاد دقیقه و در آنصورت حتما فیلم قابل دیدنی می شد ! خلاصه که از جشنواره تا حالا همش ناراحت بودم که فیلم را ندیدم و ... بالاخره انسان جایز الخطاست ! البته اینم بگم که فیلم در مقایسه با
" همتایان " مشابه دیگرش ؛ خیلی هم خوب بود !!!
====
طلسم شکسته شد و نوشتم ! ... امروز وضعیت غذا خوردنم هم بهتر شده ... و باقی بقایت .
21 / 12 / 82





Wednesday, March 10, 2004


یه وقت فکر نکنین " کم آوردم " ها ؛ مطمئن باشین ؛ کم آوردم اساسی ......
20 / 12 /82





Tuesday, March 09, 2004


سهراب و ... :
در دل من چیزیست مثل یک بیشه ی نور ... مثل خواب دم صبح ... و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه ... دورها آوایی ست که مرا می خواند ...

بهم نمیاد ؛ ولی دلم خیلی گرفته خیلی ....

19 / 12 /82





Monday, March 08, 2004


مگر آتشفشانها هم عاشق میشوند ؟
آتشفشانها ... خیلی هم عاشق میشوند .
داستان این بود که آتش فشان پیر و غمزده و خاموش عاشق دخترک مو بلوندی شده بود که هر روز ، می آمد و روی تخته سنگها مینشست و با دستهای زمخت شده اش از گرانیتهای ریخته پای آتش فشان مجسمه های سنگی درست میکرد . آتش فشان روزی تمام نیرویش را جمع کرد و با تمام عشق آتشینش فریاد زد " دوستت دارم " !
احساس کرد دوباره جوان شده است . قطعات داغ گرانیت ، بی شک فریادش را به دخترک رساندند .
اما از فردا ، دیگر دخترک نبود ، و آتش فشان دوباره آهسته آهسته پیر میشد .

http://dimonia.blogspot.com/





Sunday, March 07, 2004


“ روزي مردي خواب عجيبي ديد
خواب ديد كه رفته است پيش فرشتگان و به كارهاي آنها نظارت مي كند.
هنگام ورود دسته بزرگي ار فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند و تند تند نامه هاي كه توسط پيك ها از زمين مي رسند را باز كرده و داخل جعبه هائي قرار مي دهند.
مرد از فرشته اي سوال كرد : شما مشغول انجام چه كاري مي باشيد ؟
فرشته در حال باز كردن نامه اي پاسخ داد : اينجا بخش دريافت است . ما دعاها و تقاضاهايي را كه مردم از خدا دارند تحويل مي گيريم .
مرد كمي جلوتر رفت.
باز دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه اينبار نامه هايي را در پاكت قرار داده و آنها را توسط پيكي به زمين مي فرستند.
مرد پرسيد : شما چه مي كنيد؟
فرشته اي با عجله پاسخ داد : اينجا بخش ارسال است . ما الطاف و رحمت هاي خدا را براي بندگان به زمين مي فرستيم .
مرد كمي جلوتر رفت و فرشته اي را ديد كه بيكار نشسته است . با تعجب از او سوال كرد : شما چرا بيكاريد؟
فرشته جواب داد : اينجا بخش تصديق جواب است . مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده بايد جواب بفرستند ولي فقط عده نادري اين كار را مي كنند.
مرد پرسيد : مردم چگونه بايد اين كار را بكنند؟
فرشته جواب داد :بسيار ساده فقط كافيست بگويند :
خداياشكر


http://ardvisoor.persianblog.com





Friday, March 05, 2004


1. Red Rock West
2. Rain Man
3. The Family Man
4. At First Sight
5. Gold Finger

چند روز گذشته این فیلمها را دیدم ؛ اولی را چون شنیده بودم فیلم " باج خور " را از روش ساختن کنجکاو بودم که ببینم و اوایل فیلم دقیقا کپی شده ! کاش اقلا بقیه اش را هم کپی می کردن تا یه چیزی در بیاد ! ... بازی نیکلاس کیج خوب بود ؛ ولی فیلم مالی نبود ؛ شما همون " باج خور " را ببینید راحت تره !!!
دومی که زمان خودش یعنی سال هشتاد وهشت غوغایی کرده بود وانصافا هم فیلمی است که ارزش دیدن را دارد ؛ هرچند که من دوباره نمی بینمش ! چرا ؟ برای اینکه داستان غم انگیزی داره که آدم دل درد می گیره ... اسکارهای بهترین کارگردانی ؛ بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر مرد ( نقش مکمل ) برای داستین هافمن هم از ثمرات فیلم بوده ...
سومی هم از آن دسته فیلم هایی است که دیدنشان بی خطر و بی ضرر است ؛ فیلمی مفرح که در عالم رویا ست و در عین حال با عالم واقع هم فاصلهء زیادی نداره ... براحتی از دیدنش لذت بردم و دلم یک " فمیلی من " خواست ! ( البته این شاید از اثرات مخرب چنین فیلم هایی باشد !!! )
و چهارمی هم که .... لطیف بود ؛ بر اساس یک زندگی واقعی هم ساخته شده بود و احتمالا به همین علت : فیلم بسیار کشداری بود ! در هر حال الان اینقدر مثبت هستم که از دیدن این فیلم هم راضیم !
پنجمی هم که جزو اجداد این جیمز باندهای امروزی است و دیدن شون کانری به اون جوونی خالی از لطف نیست؛ هرچند که این جاندار چیزی است شبیه قالی کرمان خودمون !
جانتان خوش باد.
< راستی ؛ نمی دانم چرا بعضی اوقات اینقدر یک دنده می شوم . >
15 / 12 /82





Thursday, March 04, 2004


جلوی اجرای نمایش را گرفتند ؛ اما جلوی عکسهایش را هنوز نگرفته اند ! ببینید :

http://www.iranian.com/NaderDavoodi/2004/February/Sand/2.html





Wednesday, March 03, 2004


" دبل پست " :
جای خالیت را احساس می کنم ؛ از همین حالا ....
12 / 12 /82
========
========
========
گوشی نو مبارکم باشه ! دو روز گذشته و هنوز یه کمی ذوق دارم ! امیدوارم فردا کارمون درست بشه و به خنسی نخوریم ؛ همین . جانتان خوش باد.
13 / 12 / 82





Monday, March 01, 2004


" اسکار و لینک های مربوطه ! " :
اسکار امسال بد بود ؛ چون " شهره آغداشلو " تا یک قدمی دریافتش رفت و با وجود تمام انتظاری که ایرانی ها داشتند و شاید خیلیهای دیگه ؛ چایزه رسید به " رنه زلوگر " ( با وجود اینکه این بیچاره هم تا حالا چندین بار لب تشنه برگشته بوده ؛ ولی چقدر الان دوسش ندارم ! ). اما همهء اینها مانع این نمی شود که بعنوان یک ایرانی از موقعیت راضی نباشم ... فقط امیدوارم خانم شهره قید کار را نزند و همین راه را که خوب هم اومده ؛ ادامه بدهد .هرچند که فوق العاده سخت باشه ؛ ولی حتما کسی که توانسته تا یک قدمی اسکار بره ؛ این توان را داره که تا چند وقت دیگه ماچش کنه ! ... وامیدوارم اولین مرد ایرانی هم که اسکار می گیره ........... بماند !

اینم لینکهای مربوطه _ با تشکر از " برداشت دوم " _ :

http://movies.yahoo.com/oscars/news/

http://movies.yahoo.com/movies/feature/osc_03winners.html

http://movies.yahoo.com/shop?d=he&cf=oscars_mm&id=1808544360

http://entertainment.msn.com/movies/gallery.aspx?gallery=3411

http://news.bbc.co.uk/1/hi/entertainment/film/3519903.stm

http://film.guardian.co.uk/oscars2004/story/0,14064,1156059,00.html

=====
و اینم " تمشک طلایی " که ما هم یکبار بعنوان " زرشک زرین " داشتیمش !
http://www.razzies.com/asp/24thAwards.htm?cmd=view&articleid=185
جانتان خوش .
11 / 12 / 82







 

Powered By Blogger TM