Just read me ....
|
Friday, September 30, 2005
Thursday, September 29, 2005
مهر اومده ... مدرسه وکلاس و یار دبستانی و ... ولی دلم گرفته نازنین ... تو روز نامه نوشته بود " چهل هزار مدرسه نماز خانه ندارند " ؛ یاد بچه هایی افتادم که به آن تلخی سوختند و دریغ از یک سطل ... روزگار غریبیست ... بس ناجوانمردانه غریب است .
Thursday, September 29, 2005
Wednesday, September 28, 2005
" تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ... " :
هواپیمائی جهموری اسلامی در پرواز دمشق به تهران هفت مسافر را به طور سرپایی سوار کرد
http://www.iraniandc.com/worldevents/iranair.shtml
Wednesday, September 28, 2005
Tuesday, September 27, 2005
Monday, September 26, 2005
" خدایشان بیامرزاد ... باشد که عبرتی باشد برای بقیهء زندگان ! " :
انفجار مرگبار خط لوله بنزين جنوب به شمال ايران http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/09/050924_mf_pipeline.shtml
Monday, September 26, 2005
Sunday, September 25, 2005
Saturday, September 24, 2005
" همیشه می دونستم ولی الان بیشتر می فهمم ! " :
ارزش یک دوست خوب در وصف و بیان نمی گنجد .
Saturday, September 24, 2005
Friday, September 23, 2005
Thursday, September 22, 2005
/شتابزدگي در شتاب/ ٤٠٠ تومان هزينه براي استفاده از خودپردازها خودپردازها صرف ندارند به گيشهها مراجعه كنيد! http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-586133
Thursday, September 22, 2005
Wednesday, September 21, 2005
" من بو گند می دهم ؛ پس مغزم سا لمه !؟ ": مطالعات جدید نشان می دهد دوش گرفتن های مکرر می تواند به صدمات مغزی منجر شود http://www.rooydadha.com/index.php?action=show&type=news&id=1412
Wednesday, September 21, 2005
Tuesday, September 20, 2005
Monday, September 19, 2005
" روز مبارکیست روشن شدن " :
ان شاء الله همیشه روشن باشیم ...
Monday, September 19, 2005
Sunday, September 18, 2005
" کلید روشن " :
موفق باشین کلهم اجمعین .
Sunday, September 18, 2005
Saturday, September 17, 2005
Friday, September 16, 2005
Wednesday, September 14, 2005
_ این متن را قبلا با ترجمه ای دیگر گذاشته بودم ؛ ولی دیدم ارزشش را دارد که چند دقیقه از وقتمان را برای خواندن دوباره اش بگذاریم... جانتان خوش و زندگی هایتان بچه گانه ( با مثبت ترین جنبه هایش ) باد !
عشق از زبان بچه های 4 تا 8 ساله
[گروه متخصص و محققی در یک تحقیق سوالی را از گروهی کودک خردسال پرسیده بودند که پاسخهایی که بچه ها دادند عمیق ترو متفکرانه تر از تصورات بود.سوال این بود : معنی عشق چیست؟ نظر شما راجع به جوابهای بچه ها چیست؟ ]
وقتی کسی شما رو دوست داره ، اسم شما رو متفاوت از بقیه می گه . وقتی اون شما رو صدا می کنه احساس می کنی که اسمت از جای مطمئنی به زبون آورده شده. بیلی - 4 ساله مادر بزرگ من از وقتی آرتروز گرفته نمی تونه خم بشه و ناخن هاش رو لاک بزنه پدر بزرگم همیشه این کار رو براش می کنه حتی حالا که دستهاش ارتروز گرفتن ، این عشقه. زبکا - 8 ساله عشق موقعیکه دختره عطر می زنه و پسره هم ادکلون، و دو تایی می رن بیرون تا همدیگر رو بو کنن. کارل -5 ساله عشق وقتیه که شما برای غذا خوردن می رین بیرون و بیشتر سیب زمینی سرخ شده خودتون رو می دهید به دوستتون بدون اینکه از اون انتظار داشته باشید که کمی از غذای خودشو بده به شما. کریستی - 6 ساله عشق یعنی وقتی که مامان من برای بابام قهوه درست می کنه و قبل از اینکه بدش به بابا امتحانش می کنه تا مطمئن بشه که طعمش خوبه. دنی - 7 ساله عشق اون چیزیه که لبخند رو وقتی که خسته ای به لبت میاره . تری - 4 ساله عشق وقتیه که شما همش همدیگه رو می بوسید بعد وقتی از بوسیدن خسته شدید هنوز دوست دارید با هم باشید پس بیشتر با هم حرف می زنید. مامان و بابای من دقیقا اینجورین. امیلی - 8 ساله عشق همون باز کردن کادوهای کریسمسه به شرطی که یه لحظه دست نگه داری و فقط با دقت گوش کنی. بابی - 7 ساله اگه می خواهی دوست داشتن رو بهتر یاد بگیری ، باید از دوستی که بیشتر از همه ازش متنفری شروع کنی. نیکا 7 - ساله عشق اون موقعس که تو به پسره می گی که از تی شرتش خوشت اومده ، بعد اون هر روز می پوشتش. نوئل - 7 ساله عشق مثل یه پیرزن کوچولو و یه پیرمرد کوچولو می مونه که هنوز با هم دوست هستن حتی بعد از اینکه همدیگر رو خیلی خوب می شناسن. تامی - 6 ساله موقع تکنوازی پیانو ، من تنهایی روی سن بودم و خیلی هم ترسیده بودم . به تمام مردمی که منو نگاه می کردن نگاه کردم و بابام رو دیدم که وول می خوره و لبخند می زد اون تنها کسی بود که این کار رو می کرد. من دیگه نترسیدم. کیندی 8 - ساله مامانم منو بیشتر از هر کس دیگه ای دوست داره چون هیچ کس دیگه ای شبها منو نمی بوسه تا خوابم ببره. کلر - 6 ساله عشق اون موقعی هست که مامان بهترین تیکه مرغ رو میده به بابا. الین - 5 ساله عشق زمانیه که مامان، بابا رو خندان می بینه و بهش میگه که هنوز هم از رابرت ردفورد خوش تیپ تره. کریس - 7 ساله عشق وقتیه که سگت می پره بقلت و صورتت رو لیس می زنه حتی اگر تمام روز تو خونه تنهاش گذاشته باشی. مری آن- 4 ساله می دونم که خواهر بزرگترم منو خیلی دوست داره بخاطر اینکه تمام لباسهای قدیمی خودشو می ده به من و خودش مجبور می شه بره بیرون تا لباسهای جدید بگیره. لورن - 4 ساله وقتی شما کسی رو دوست دارید موقع حرکت از مژه هاتون ستاره های کوچولویی خارج می شن. کارل - 7 ساله دوست داشتن اون وقتی هست که مامان صدای بابا رو موقع دستشویی می شنود ولی بنظرش چندش آور نمیآد. مارک - 6 ساله و بالاخره آخریش ؛ تو رقابتی که هدفش پیدا کردن مسئول ترین بچه بوده ، پسر بچه 4 ساله ای برنده می شه. همسایه دیوار به دیوار این آقا پسر یک مرد مسن یود. این آقا به تازگی همسر خودشون رو از دسته داده بودند. پسر بچه وقتی پیرمرد رو تنها در حال گریه کردن دیده بوده به حیاط خانه پیرمرد وارد می شه و می پره بقلش و همونجا می مونه، وقتی مادرش ازش می پرسه که پی کار کردی؟ میگه که هیچی من فقط کمکش کردم تا راحت تر گریه کنه
Wednesday, September 14, 2005
Monday, September 12, 2005
Sunday, September 11, 2005
" امروز چه روزیه ؟ ! "
در مدت یک ماه گذشته چند تا هواپیما سقوط کردند و ارواح زیادی از این زندان خاک آزاد شدند و به جهان پاک رهسپار شدند ... خوبه که ما حداقل برای چند دقیقه هم که شده برای ترقی و شادی روحشون دعا کنیم. در چنین روزی که در تاریخ تمدن ( باید بگم توحش ؟ ) روز دردناکیه ؛ دعا خواندن برای خودمان بیشتر لازمه و آرامشبخش . حالا هم که " کاترینا " آمده که دعای پر ملات تری را می طلبد...
" شجاع باشید ؛ خداوند هرگز ابنائش را که به سعی و کار و دعا مشغولند تنها نمی گذارد . "
***** می دونم خیلی کلیشه ای شده ولی یه نگاهی بیندازید ... http://www.iran-emrooz.net/index.php?/hright/more/3941/ ***** اینم باعث شرمندگی است و سرافکندگی که گروهی چه آسان مقام وشآن انسانیشان رافراموش کرده اند و چه آسان ... خدایا ! ببخشید فضولی می کنم ؛ ولی بسه دیگه . تا کی ؟ درگيري دو طايفه در شيراز با 9 کشته و زخمی http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-577684
Sunday, September 11, 2005
Saturday, September 10, 2005
Monday, September 05, 2005
" ناز ... " :
من به مردن راضیم ؛ لیکن نمی آید اجل بخت بد بین کز اجل هم ناز می باید کشید
اینقدر شعرش عالیه که به همین مناسبت به خودم و شما یک هفته مرخصی می دهم ! جانتان خوش و بی/ با اجل باد !!
Monday, September 05, 2005
Sunday, September 04, 2005
" طنز خیلی خیلی تلخ : همین کار ها رو می کنیم که به مهمان نوازی شهره می شویم ... واقعا یعنی چی ؟! " :
Hunting Permits Issued for Foreigners Foreigners can get as many hunting permits as they like to hunt in Iran in the upcoming hunting season.
http://www.chn.ir/en/news/?section=1&id=116
Sunday, September 04, 2005
Friday, September 02, 2005
Thursday, September 01, 2005
" نمی دانم چی شد که یاد یک داستان قدیمی افتادم .... " :
سرگرمی این هفته هم به لطف فرهنگستان فراهم شده است ... باورتون می شه یک عده نشسته باشن و برای این /*/*/*/* فکر کرده باشن ؟! و نکتهء جالب تر اینه که مزدشان را هم ما داده باشیم ... یه داستان قدیمی هست که یک بابایی به یک چاه کن می گه بیاد براش چاه بکنه ؛ چاه کن هم میاد و می گه از اینجا آب در نمیاد او هم در جواب می گوید : اگر برای من آب نشه ؛ برای تو که نون می شه ! http://www.tct.ir/def.asp?sm=7&page=271&code=47
Thursday, September 01, 2005
|
|