" غیر منتظره " :
برگشتم خونه و امتحاناتم را دادم و دوباره هم دارم میروم ... ولی خودمونیم ها عجب کار سختیه ! اصلا فکرش را هم نمی کردم که اینقدر مشکل باشه و از سرما هم که نگو ... سوغاتی سی- دی کردی آوردم و دیگر هیچ . اصلا بیخودی برگشتم ؛ چون مطلقا تو حال و هوای درس و امتحان نبودم ... نه اینکه بگم اونجا هم خبری بود ها ؛ نه . درست عین این بود که رفته باشم سربازی ... باورم نمی شد که اینقدر سخت باشه ! غذا بد نیست ؛ ولی ظرف ها .... شب اول که قاشق و چنگال چرب گذاشتن جلومون ؛ اشکم در اومد ؛ یکی از همکاران هم احتمالا با دیدن قیافهء من که داشتم با حیرت و رقت و نکبت به چنگالم نگاه می کردم ؛ چنگالشو زد توی آب خورشتش و داد بهم و گفت : " بیا تمیز شد ! " . حالا منم به جای تشکر در ادامهء همون حالت قبل داشتم فکر می کردم که ( اه دهنیه ! ) که بیچاره احتمالا فهمید و بلافاصله گفت : " دهن نزده بودم ها ! " ... خلاصه که منم بالاخره رفتم سربازی !
برپا دادن صبحگاهی و ساعت کاری طولانی و سرمای وحشتناک ( که به گفتهء ساکنین تازه هنوز سرد نشده ! ) همه و همه عجایبی است که باعث می شه دو صد چندان ( بلکه هم هزاران برابر ) قدر عافیت را بدانم و دو دستی بچسبم به خانه و خانواده ! البته ؛ جذابیت کار باعث شده که تصمیم گرفتم بعد از امتحان آخر برگردم به سرباز خونه ! به هر حال ؛ اگر این کار خوبی و خوشی و غیره و غیره نداشت که دیگه دیگه !
راستی ؛ شماهایی که یادم بودین و باهام تماس گرفتین ؛ نمی دونید که وقتی آخر دنیا باشی ؛ چقدر مزه می ده شنیدن صدای آشنا . خلاصه که : " قربون شما ! ".
راستی برای شهری که فقط یک هتل ( شبه هتل ! ) داره و سینما هم نداره ؛ داشتن کافی نت های فراوان حیرت انگیزه ؛ مگه نه ؟!
Thursday, December 04, 2003
" مژده باد " :
آدم اونه که نفر اول کنکور بشه ...
از این به بعد یکی از بزرگترین موضوعاتی که راجع بهشون حرف می زدیم را از دست دادیم و دیگه نمی تونیم حرفشونو بزنیم ؛ یعنی خلاصه تیتر یکمون را از دست دادیم . مگر اینکه ...
بیا دیگه مگه خودت نبودی که همیشه و همه جا ساعت ها راجع بهش حرف می زدی و مظلوم نماییت همه را کشته بود ؟! بیا این گوی و این میدان ... نا مرداش نفر اول نمی شن .... مگه دنبال فرصت نمی گشتی که کورشون کنی ؟ بیا اینم فرصت ؛ تازه کلی هم زودتر فهمیدی ودیگه نمی توانی بهانه بیاری که از قبل نمی دونستم ! و قبول نیست .... خلاصه که این بازی را نمی توانی بهم بزنی . پس حداقل : " مرد باش " ؛ " انسان باش " و مهم تر از همه و به یاد قدیما " مودب باش ". اگه تونستی !
و ... باقی بقایت .
12 / 9 / 82
راستی ؛ اینم هست :
( ____ = سانسور شد ! ) :
خیلی خوبه وقتیکه جوش آوردی ؛ با یک عده آدم با حال همصحبت بشی و درجه حرارتت کلی بیاد پایین ... اینقدر که حتی دیدت عوض بشه و دنیا را دوباره رنگی و قشنگ ببینی . قربونتون ! حالا دارم می رم پشت کوه چی کار کنم ؟ دیگه نیستین که دنیامو رنگی کنین ... فقط امیدوارم برف سنگین نیاد که دیگه رنگ و منگ هم کارساز نیست ....
جانتان خوش و سرتان سبز باد !
Thursday, December 04, 2003
دیشب با بچه ها رفتیم جشن پایان کلاسمون ... اول پیتزا خاتون ( غذاش بد نیست ؛ ولی نمی دونم چرا من ازجاش خوشم نمیاد ) ؛ ولی خوب تابع رای اکثریت ؛ علی الخصوص استاد شدیم و رفتیم و... بعدش هم پیشنهاد دادن که بریم " تقدم " ( همون قدم زدنه ولی نوشتنش فرق داره ! ) در نهایت قرار شد بریم پارک قیطریه و ... عجب مه زیبایی توی پارک بود ؛ حرف نداشت . منتها اینقدر چند روزی که سفر بودم مناظر فوق العاده دیده بودم که همچین ذوق زده نشده بودم ؛ هر چند که اگر در حالت عادی ( = سفر نرفتگی ) بود ؛ کلی از دیدن مناظر مه آلود ذوق زده می شدم ... به هر حال ساکنین شهر که فعلا قصد سفر ندارند ؛ بد نیست که حداقل قدر این امکانات را بدانند که معلوم نیست چند وقت دیگه جای همین پارک ها چند طبقه برن بالا ! بعله ... از مناظر آن دیار هم که هر چی بگم کم است ؛ و فکر کنم همون اکسیژنی که می بلعیم به اضافهء مناظر شاهکار طبیعی بهترین دستمزد باشه ... جای همگی خالی .
====
در این چند روزی که نبودم ؛ اون آقای تو قصه ها ؛ دیگه واقعا رفت توی قصه ها . روحش شاد .
====
11 / 9 / 82
Thursday, December 04, 2003