!پرنده كش





Just read me ....





آرشيو

10/01/2002 - 11/01/2002 11/01/2002 - 12/01/2002 12/01/2002 - 01/01/2003 01/01/2003 - 02/01/2003 02/01/2003 - 03/01/2003 03/01/2003 - 04/01/2003 04/01/2003 - 05/01/2003 05/01/2003 - 06/01/2003 06/01/2003 - 07/01/2003 07/01/2003 - 08/01/2003 08/01/2003 - 09/01/2003 09/01/2003 - 10/01/2003 10/01/2003 - 11/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 03/01/2007 - 04/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 09/01/2007 - 10/01/2007 10/01/2007 - 11/01/2007 11/01/2007 - 12/01/2007 12/01/2007 - 01/01/2008 01/01/2008 - 02/01/2008 02/01/2008 - 03/01/2008 03/01/2008 - 04/01/2008 04/01/2008 - 05/01/2008 05/01/2008 - 06/01/2008 06/01/2008 - 07/01/2008 07/01/2008 - 08/01/2008 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 12/01/2011 - 01/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012



My E-Mail


برداشت دوم
پرنده
پوچستان
Monday, March 31, 2003


حتما اگر تا حالا فيلم " شيگاگو " را نديدين ؛ اسمش را بعنوان برنده پنج جايزه اسكار زياد شنيدين و بدون شك مشتاق ديدنش هستين ... خوب از اونجايي كه از قديم گفتن وصف العيش نصف العيش مي تونين يه سري به " برداشت دوم " بزنين و اشتياقتون به ديدن فيلم بيشتر بشه !
http://www.moviezone.blogspot.com/
خبرهاي جديدتر باشه براي بعد ....
====
يه مطلب ديگه كه هر بار يادم رفته بگم اينه كه اگر هيچوقت ماهنامه فيلم نگار را نمي گيرين ؛ اين دفعه ايشو از دست ندين به خاطر فيلمنامه " سانست بلوار" با ترجمه خانم گلي امامي { اين شماره = شماره نهم / ويژه نوروز} و البته بهتر اينه كه ساعت شش روز بيست و چهارم فروردين ماه هم براي ديدن اين فيلم به فرهنگسراي نياوران بياييد . ( ورود براي عموم ؛ بعد ازابتياع / خريد بليط آزاد است ! )
====
موجهاي خط خطي ـــ ( از بهاريه رضا كيانيان درمجله فيلم نگار ) ـــ
......... چه پشت صحنه دردناكي . كوشش مي كردم هرچه زودتر روي صحنه بروم . آنجا اصالت با مبارزه بود . خيالم راحت مي شد . اما وقتي نمايش تمام مي شد, فقط سعي مي كردم فرار كنم . گريمم را در حال فرار پاك مي كردم . لباسم را در حال فرار مي پوشيدم و در حال فرار با او خداحافظي مي كردم ....اما لبخند خداحافظي او در تمام طول فرار با من بود . در نگاهم حك مي شد . از او فرار مي كردم اما از تصورش نمي توانستم .كم كم تصورش از خودش زيباتر شد .با خودش يكي دو ساعت نمايش را سر مي كردم , اما با تصورش همه روز را و باقي شب را .
بيداري را و همه خواب را .
....
...
...
بعد ها فهميدم , هجر عشق را بيشتر از وصال دوست دارم .
...
...
...
...
10 /1 /82





Sunday, March 30, 2003


" ذهن زيبا " يا { چگونه توانستم از يك فيلم خسته كننده چند صحنه خوب براي نوشتن در يك صفحه پيدا كنم ! }
ديشب بالاخره با هر مشقتي بود سي ـ دي دوم فيلم " ذهن زيبا " را ديدم و نمي دونم مردم چطوري مي تونن اين فيلم را يه كله ديده باشن ؟؟؟؟ احتمالا رفته بودن سينما و فكر كردن " حالا كه پول داديم تا آخرش ببينيم ! درست عين ما و اينك آخر زمان ! " . البته اگر استقامت كنيد و تا آخرش را ببينيد ؛ حدود چهل دقيقه آخر فيلم شاهد صحنه هاي منحصر به فردي كه نزديك به يك شاهكارهستند خواهيد بود كه با تمام اين حرف ها حاضر به ديدن مجدد فيلم نيستم ! داستان فيلم بر اساس زندگي واقعي " جان نش " برنده جايزه نوبل سال هزارو نه صد و نود و چهار ميلادي است . داستان يك نابغه رياضي است كه بعد از گذشتن از مرز جنون به جايزه نوبل مي رسد و به قول خودش ( در نطق هنگام دريافت جايزه نوبل ) همه اينها به خاطر همسرش است كه واقعا تنها توضيح به خاطر همه فداكاري هاي او در طول فيلم (و در طول زندگي هم ؛ چون داستان واقعي است .) عشق اوست به اين آقاي خوشبخت " جان نش " . بهر حال ما نابغه اي را مي بينيم كه به قله مي رسد ؛ بدجوري سقوط مي كند و باز هم به قله مي رسد . صحنه اي كه جان به بيمارستان رواني منتقل شده و دكتر به زن او( ماليشا ) مي گويد كه دوست صميمي او كه هميشه از او صحبت كرده ؛ وجود خارجي ندارد و زائده فكر وخيال اوست اينقدر واقعيت تلخي است كه ما به دكتر مشكوك مي شويم و فكر مي كنيم به خاطر مسائل امنيتي و جاسوسي مي خواهند زندگي جان را ازش بگيرند ولي اگر در اين باور بمانيم ؛ احتمالا ما هم بفهمي نفهمي دچار بيماري اسكيزوفرني هستيم !
بعد از مرخص شدن از بيمارستان و گذراندن دوران نقاهت ؛ زماني كه هم دانشكده اي قديمي به ديدن جان آمده و به درد دل او مبني بر اينكه از حل يك مساله رياضي عاجز مانده ( كسي كه لاينحل ترين مسائل را حل و طرح كرده و تئوري ها ي زيادي داشته )
گفتگوي زيبا و تاثير گذاري( و اشك در آوري ) بين اين دو رد و بدل مي شود ( با وجود اينكه " راسل كراو " ــ جان نش ــ را دوست ندارم ولي بازي اش در اين صحنه به تنهايي لايق اسكار بوده !‌)
_friend_ " You know , John you should go easy ; there are other things besides work ."
+JOHN+ " What are they ? "
بعد تر در صحنه اي كه زن ومرد جوان در كنار هم خوابيده اند و مرد زن را كنار مي زند و پشتش را به او مي كند وماليشا كه زير تمام فشارهاي زندگيش خورد شده براي خوردن آب بلند مي شود و بعد از خوردن آب دوتا جيغ مي كشد؛ تلخ ترين جيغ هاي سينمايي .( من كه تا حالا جيغ به اين تلخي و دردناكي وواقعي اي توي هيچ فيلمي نديدم.) و بالاخره صحنه اي كه توماس كين براي اينكه به جان بگويد كه قرار است جايزه نوبل به او تعلق بگيرد به ديدن او آمده و جان در ابتدا او را نا ديده مي گيرد چون فكر مي كند ممكن است اين مرد هم زاييده خيال او باشد و براي اطمينان از يكي از شاگردانش مي پرسد " آيا تو اين مرد را مي بيني ؟ " و بعد ...
_ JOHN _" So , now that I know that you're real ; who are you and what can I do for you ?"
+ Thomas + " I'm Thomas Kean and I'm here to tell you that you've been consider for Nobel Prize ...."
و بعد هنگامي كه مشغول صرف چاي هستند در يك حركت سمبوليك ؛ ديگر اساتيد دانشگاه خود كارهاي پاركرشان ( احتمالا ) را به او هديه مي كنند و مي گويند اين باعت افتخار ماست ( كه تو داري نوبل مي گيري و از دانشگاه مايي !‌ )...( كه اين صحنه تداعي صحنه اي مشابه درابتداي فيلم است ؛ سالهاي دانشجويي جان ؛ زماني كه با حسرت به استادي كه نشسته بود و ديگران خودكارهايشان را با نهايت احترام به او مي دادند نگاه مي كرد ....)

10 / 1 /82





Saturday, March 29, 2003


" وقتي كه غير منتظره تحويل گرفته مي شي ! " يا " چگونه روز هشتم فروردين ذوق مرگ شدم ؟! " ـــ
ديروز يكي از دوستان دوران راهنماييم كه ساكن اصفهان است بهم زنگ زد و گفت الان طرفهاي شماييم و اگر هستي مي خوام بيام ببينمت ! و چه چيزي از اين بهتر ؟ .. خلاصه اومد و ديداري تازه شد و كارت تبريكي كه هميشه عيد ها فرستادنش را فراموش نمي كند برام آورد و گفت ديدم خودم زودتر از پست مي رسم ! بهر حال ديدنش برام ياد آور اين نكته بود كه بعضي ها هستن كه محبت تو را مي پذيرن و بهترشو بهت مي دهند و بهت فكر مي كنن حتي وقتي تازه عروسن و در موارد مشابه ديده شده كه هيچ چيزي از قبل را به ياد نمي آورند ! خوب ؛ منم عين مادر بزرگ ها يا خاله سوسكه بزرگه ها به آقاي داماد گفتم : " شما خوشبخت ترين مرد ايرانين ؛ بهترين كيس ( با كيس كامپيوتر اشتباه نگيرين ! ) ممكن را زدين و بردين و در آخر با يك نگاه مهربان به زوج جوان اضافه كردم كه : مواظب همديگه باشين ! " اميدوارم كه خوب و خوشبخت در كنار هم زندگي خوبي را داشته باشن و راستي چرا آدم با معرفت اينقدر كم پيدا مي شه كه آدم با ديدن يكيشون اينچنين ذوق زده مي شه ؟!




نمي دانم امسال چقدر وقت كردين كه تبليغات تلويزيوني يا همون " آگهي بازرگاني " ها را ببينيد . راستش بعضيهاشون واقعا توهين به شعور مخاطب است و اين قبول كه نبايد به اين چيزها اهميت داد ؛ چون : " اينجا ايران است " ؛ ولي باور كنيد كه خيلي وقته خودمو نگه داشتم ... آخه كي ممكنه اينقدر نادان باشه كه فكر كنه ما هي ها شكلات مي خورن ؟ هر چقدر هم نادان باشه باز توي فيلم و كارتون هاي خارجي اي كه نمي تونن اطلاعات غلط به بيننده بدهند ( مي توانند در موردي سكوت كنند و اطلاع رساني نكنند ولي اطلاع غلط نمي دهند ؛ به خصوص در مورد بچه هاشون خيلي مواظبند ؛ چون اطلاعاتي كه بچه ها از برنامه هاي كودك مي گيرند عموما در جهت تسهيل كار اوليا است و مدرسه اي است كه به خصوص قبل از رسيدن به شش سالگي مي تواند بسيار آموزنده باشد ) ... بهر حال ما آموخته ايم كه ماهي معمولا به كرم علاقه نشان مي دهد ؛ حالا اگر اون برنامه ها همشون غلط بودند ؛ باز هم مقصر گروهي هستند كه دائما برنامه هايي را براي نمايش انتخاب كرده اند كه ماهيها در آن كرم مي خوردند ! اونوقت براي تبليغ شكلات مغز دار مينو بايد سه تا ماهيگير مضحك را ببينيم و به اين نتيجه برسيم كه اين شكلاتهاي مغز دار فقط به درد طعمه شدن براي شكار ماهي مي خورند .....
حالا يه سوال در مورد ايلات و عشاير : شما تا حالا ديدين جماعتي كه كل زندگيشون بار يك حيوان چهار پا مي شود ؛ يخچال داشته باشند ؟؟ و كاش به همينجا ختم مي شد ... از توي يخچالي كه در چادرشان گذاشته اند براي سر و فرزند خوردني هاي بسته بندي شده غير سالم بياورند بيرون ؟! ... اگر نمي دانيد بدانيد كه ايلات و عشاير از يخچالي مثل ارج استفاده نمي كنند ؛ نه از ارج نه از هيچ يخچال ديگه اي . نكردن تبليغ يه وسيله اي را بكنند كه حداقل با باطري هم كار كنه ؛ آخه فكر كنين كه عشاير يه دكل برق هم بذارن روي اون الاغ بيچاره !!! ..... بهر حال درسته كه بنا به دلايلي در بعضي موارد سكوت كرده و لب از لب نمي گشايم ولي ...شايد اصلا خودم رفتم تو كار ساخت تيزر و در نوشته اي كه نهم فروردين هشتاد و سه اينجا نوشتم ؛ بگم نه شما اشتباه مي كردين چون هم ايلات يخچال دارن و هم ما هي ها شكلات مغز دار مي خورن ...
9 / 1 /82




اول ــ يكي از دوستام يك تئوري جالب داره كه به باباي " اينك آخرالزمان " هم مربوطه و آن تئوري اين است : { همانطور كه جورج لوكاس فقط بايد " جنگ ستارگان " بسازه ؛ كاپولا هم فقط بايد " پدر خوانده " بسازه . ( بايد = مي تواند )} منم اضافه مي كنم كه .... و مهران مديري هم فقط بايد طنز كار كنه ! آخه شنيدم قراره يه كار سينمايي هم انجام بده كه اميدوارم طنز باشه !
====
دوم ــ ديروز رفتيم فيلم " واكنش پنجم " را ديديم . خيلي خوش گذشت به خصوص دعوت شدن به صرف چاي بعد از سينماش كه جاتون خالي كلي گفتيم و خنديديم! واقعا جالبه وقتي در يك جمع صميمانه نشستي و دلت نمي خواد حتي يه لحظه هم از صحبتها جا بموني ؛ دوستان مدرسه اي كه تقريبا سالي يكباربا هم حرف مي زنين هي بهت زنگ مي زنن ! ( يه چيزي تو مايه هاي همون اتوبوس جهانگرديه كه فقط سالي يكبار از اينجا رد مي شه ؛اونم درست بايد همين الان باشه !) و اما اظهار نظر در مورد فيلم : راستش بر خلاف نظر بعضي از دوستان كه فيلم را يك اثر فمينيستي و ضد مرد و شبيه بقيه آثار خانم ميلاني مي دانند ؛ اينجانب با اين فرض كه در صحت كامل به سر مي برم و با وجود اينكه منتظر بودم اين فيلم هم مثل چند فيلم گذشته ايشان پيامش اين باشد كه : " مرد بد است ؛ در نتيجه زن خوب است " . ولي اين بار گويا آقاي ميلاني ببخشيد آقاي نيك بين نفوذي زيركانه داشته و زنهاي اين فيلم بطرز عجيب غريبي شنگول و منگوولند و نه تنها واقع بين نيستند بلكه در تخيلاتي هستند كه به شدت ساده انگارانه و غير هوشمندانه است و در سكانس پاياني باز هم اين ابر مرد داستان است كه با حقيقت كنار ميايد و به جاي فرار از آن و متوسل شدن به هر غريبه و آشنايي ؛ تنها به انگشت اشاره خود كه در فيلم از آن بعنوان انگشت شرط ( انگشت گذارنده شرط ) استفاده شده ؛ متوسل مي شود .نمي دانم چرا خانم ميلاني هميشه ( در فيلمهايش! ) دو تا پسر به نيكي كريمي مي دهد ؟! به نظر من حس ترحم تماشاگر نسبت به دختر كوچك بيشتر از پسر كوچك است . نا گفته نماند كه بازيها ي جمشيد هاشم پورو مريلا زارعي بسيار قابل قبول و بدون تظاهربودند ( با وجود تمام تظاهرات فيلمنامه !) . حتي بازي شهاب حسيني هم كه در ابتدا بسيار خوب چشم چراني كرد و در انتها بسيار محكم جلوي پدر ظالم و بد و بدو بدش ايستاد .( گفتم كه مشكل از بازيگران نبود ؛مربوط به فيلمنامه است ! ) و نگين صدق گويا هم با وجود بازي نرم و رواني كه در فيلم " راي باز " داشت ولي اينجا نتوانسته بود با كل فيلمنامه هماهنگ راه بيايد در چند صحنه خوب و در بقيه بسيار غير واقعي بازي كرده بود. ( تقصير خودشه ؛ بايد از دفعه بعدي اول به فيلمنامه يه نگاهي بندازه بعد قبول كنه !‌ ) . گروهي نه نفري سرمايه گذاران فيلم را تشكيل داده اند كه از يك خانواده گرم وصميمي خبر مي دهد ! به جز تهمينه ميلاني و شوهر ( محمد نيك بين ) چهار تا ميلاني ديگه و يك نيك بين ديگه به چشم مي خورد احتمالا اون دو تا خانم ديگه ( شيرين انصاري و ناديا ماتيوس ) هم عروسهاي خانواده اند ! ــــ ما فاميلمون كم جمعيته و عقده اينجور چيزها را زياد دارم ؛ شما به دل نگيرين . ــــ راستي فكر كنم طرح اوليه فيلمنامه هم اين بوده : " آهاي مردم ببينين ما زنها گير چه موجودات بي انصاف و بد و ظالم ونفهم و....غيره غيره و غيره اي افتاديم و واويلا كه خود ما چقدر خوبيم و نازيم و خلاصه كه داريم حيف مي شيم و از دست مي ريم ؛ پس بايد فرار كنيم حتي اگر به نظر پرنده كش احمقانه بياد ....
ديدن مزرعه زيباي آفتابگردان باعث شد كه با رضايت كامل از سينما خارج بشم ؛ واقعا داشتن مزرعه آفتابگردان لذت بخشه و حتي اگر بتوني يكروز بري و توي مزرعه آفتابگردان مردم قدم بزني باز هم لذت بخشه ....
يك سوال : فيلمي كه در جشنواره ؛ در سال هشتاد و يك روي پرده رفته چرا سال ساختش را نوشته بود هشتادو دو ؟!
====
سوم ــ امروز هم مي خواستيم بريم " خانه اي روي آب " كه جور نشد و نرفتيم.اصلا چه معني داره آدم هر روز هرروز بره سينما ؟!
====
و چهارم ــ امروز " اعترافات " زنگ زد كه از سفر برگشته ؛ كه بره اداره وبلاگ بخونه ! امان از دست اين رؤسا ....
هشتم فروردين هشتاد و دو





Thursday, March 27, 2003


http://bionvan.com/



دلم مي خواد يكماه برم به يك كلبه كوهستاني و كمي فكر كنم ( عمل كه نمي كنم ؛ حداقل يه خورده فكر كنم ! ) .ولي واقعا يعني چي ...چطوري مي شه آدم رضايت تحصيلي و شغلي نداشته باشه ولي بازهم بتونه لبخند بزنه ؟! مي دونم كه مي شه ... با تلقين ... با عوض كردن موضوع ... با پرت شدن حواس ... و با هزار تا چيز ديگه . ولي با وجود اينكه يه سيب هزارتا چرخ مي خوره تا برسه به زمين ؛ ولي آخرش مي رسه زمين ديگه ؛ نه ؟ يعني مي گين ممكنه يكي اون وسطا سيبرو بگيره ؟ خوب ؛ باشه در اون صورت بعد از چند ساعت ؛ هضم كه شد ....بازم مي رسه به زمين !.....بگذريم ؛ حالا ديگه هيچكس سيبم نمي خوره ...
سيب رابايد شست
بعد آنرا بخشيد
و به آن دختر كوچك خنديد.
....
..
.
معععععععععع شعر گفتم ! من برم كوه چي مي شم ؟!
هنوزم هفتمه فروردينه ...




" وحشت ؛ وحشت .... وحشت "
نمي دونم چي شد كه همه برنامه سينما رفتنمون جوري چرخيد و جور شد كه به جاي " واكنش پنجم " بريم " اينك آخرالزمان " و ايكاش كه ... نمي دونم چي شده كه اين فيلمساز بعد از فيلم خوبي مثل " پدر خوانده " به اينجا رسيده و چطور آكادمي براي هشت رشته اين فيلم را لايق نامزدي دانسته كه از اين هشت تا دو جايزه اسكار هم نصيب اين فيلم شده ( البته كاري نداريم كه اسكار هم بي ارتباط به سياست نيست و شايد در اون سال يعني هفتاد ونه م . به دلايلي اگر به اين فيلم جايزه نمي دادند ؛ بد مي شده ! ) به هر حال منتقدين بنام هاليوود هم در مدح اين فيلم كم نگذاشتن و از اون بعنوان بهترين فيلم جنگي ( يا ضد جنگ ) قرن نام بردند . تازه از شانس ما ؛ الان نسخه كامل اين فيلم كه چهل دقيقه اي كه در همون زمان ساخت از فيلم حذف شده بوده را بهش اضافه كردن ؛ ديديم و ما به جاي صدو پنجاه دقيقه سال هفتاد و نه ؛ صدونود دقيقه سال دو هزار را ديديم . ولي بايد از صاحب سينما فلسطين صميمانه تشكر كنيم كه صندلي هاي سينمايش خيلي راحت بود و فكر جاي پاي آدم هاي قد بلند را هم كرده بودن و در مورد شيب سينما هم كه برعكس همه سينماها است ؛ نتيجه اي كه گرفتيم اين بود كه اينطوري شستن سينما راحت تره چون از اون بالا شيلنگ آب را مي گيرن و آب از اينور مي ره توي خيابون و سينما هم تميز مي شه .
====
با وجود اينكه بعد از سينما دلم رست بيف گوساله مي خواست ( به خاطر گاو كشي مسخره اي كه توي فيلم بود ! ) ؛ ولي خوب ساعت يازده ونيم چيزي به جز هات داگ پيدا نكرديم ؛ جاتون خالي با وجود ناراحتي ناشي از" اسمشو نبر " كلي گفتيم و خنديديم . خيلي وقت بود كه اينجوري خلوت نكرده بوديم . بدم نيست ها ؛ چند وقت يه بار يه جمع سه تفنگداري داشته باشيم !
====
فكر نمي كردم گفتنش خيلي هيجان انگيز باشه ولي ديشب كه گفتم از نگا ه دوستام فهميدم كه اگر شما هم بدونين ؛ خالي از لطف نخواهد بود ! ... صحبت از دلتنگي بود كه دلمون براي " پاورچيني ها " تنگ شده و منم قبل از عيد كه ماشينو برده بودم تعميرگاه ؛ آقا ناصرمون يه بابايي رو نشون داد و گفت اينو مي بيني مدير فيلمبرداري " پاورچينه" گفته قراره بعد از محرم ! باباي فرهاد بياد طهرون و زن بگيره و زن ذليل هم بشه .... خوب ؛ اينم براي ارضاي كنجكاوي ! آدم وقتي مكانيك مشترك داشته باشه ؛ از بقيه داستان سر در مياره ! ( يا شايد وقتي كه وبلاگ مشتركي را بخواند ! )
====
يه تلفن شد و الان كلي عصبانيم ؛ اينقدر كه حتي ممكنه امسال سبزي هم گره نزنم !
====
7 /1 /82





Wednesday, March 26, 2003


��� ���� �� �� ���� ����� ���� �� ��� ���� � ��� ������ �� �� �� ���� ���� ��� !
��� ����� ��� ���� ����� ��� ���� �� �� ����� ���� ��� ��� �� ����...���� ��� �ҁ����� ��� ����� ..... ���� �� �� .... � .. �� .. � ...�� ��� ���� � ������ �� ���� � �� � � ���� ��� � ����� �� ��� ��� ���� �� ������� �� �� ����� �� ���� ��� ���� Ȑ� ����� ����� ����� ��� ��� ���� � �� �������� �� ���� ����� ���� �! �� ...������ ��� ������ � ���� ǐ� ��� ���� ����� ���� �� ���� ��� � ��� ��ѐ� �� ���� ������� ��� .���� ����� ��� ���� �� ���� �� ������ ȁ���� �� ... �� ��� �� ...��� ��� ���� ��� �� ����� ����� . �� ���� �� �� ��� �� ���� ��� � ���� ������ �� �� ��� ��� ����� � �� �� ������ ���� �� ����� �� ����� �� ����� �� ���� ������ � ��� ����� ������ �� " ���� ����� �� ����� ����� " �� �� ���� �� ���� � ��� ��� ����� � ��� ������� ��� ���� . ���� ����� �� ����� ��� ����� �� ��� � ����� �� �� ����� ... ��� �� �� ����� �� ������ � ��� ������� �� ����� ���� ��� �������� ... ������� ������ � ��� ���� �� ��� �� ���� �� �� ��� ������ �� �� ������ ... ��� ���� ��� ���� �� ���� ��� ��� ... ��� ��� ��� ��� ��� ������ �� ���� ����� ... � ��� �� ��� �� ���� ���� ��� ����� ���� ........
====
���� ��� �� ��� � �� ����� ��� ������ ����� � ��� �� ���� � �� ���� � �� �� ���� ���� ���� .. ���� ���� ����� .. ���� ���� ����� �� ��ϐ� �� ���� � �� ��� ���� � ��� ���� ���� . �� ��� ����� ������ � ���� ����� ! �� ����� ����� �� �� ������� � �� ��� �� �� ��� !
====
���� �� ���� ������ �� ������� �� ��� �� ��� � �� �� ���� ���� �� ����� ����� �� �� ���� � ��� ���� ��� ���� ... ��� ��� ������� ���� � ��� �� ����� ���� �� ���� ��� �� �� � ... ����� ���� ��� ��� �� �� �� ��� ��� �� �� ���� ��� ���� Ȑ��� � ��� ����� �� ����� ������� ��� . ��� ��� ��� �� �� ���� �� �� ������� �� ���� ����� ���� �! ����� Ȑ� �� �� ���� �� �� ���� � ������� �� ��� ���� � ��� �� ����� ������� ��� .����� �� ��� �� �� ������ ������� ��� ��� ���� �� ����� ����� ���� !
====
��� ���� �� ������� �� ����� � ������ ��� " �� ���� ���� ��� ���� ��� " � �� " ��� ���� �� �� �� ��� ���� ����� " ����� �� ���� ��� ��������� ������ ���� ��� �� �� �� �������� �� ������ ��� ����� �����...��� �� ��� ��� ��� ����� �� ����� ! ��� ����� !
��� ������� ����� � ��





Tuesday, March 25, 2003


باز هم ممنون از " برداشت دوم " ؛ اين دفعه به خاطر اينكه اومد و خواند و نظر داد و تازه اجازه برداشت مطالب اش را هم به " پرنده كش " داد .... خلاصه شما شاهد باشين ؛ اگر پس فردا دادگاه نورنبرگ منو احضار كرد مربوط به اين " برداشت " ها نبوده !
و اينجا هم اگر دوست دارين برين و به ادغام بوش وبلر نگاه كنيد!
http://www.foulds2000.freeserve.co.uk/bushv6.htm
و اين آقاي نيك آهنگ كوثر هم سريعا بعد از مراسم اسكار نشسته و كاريكاتورش را كشيده ؛ به اين مي گن يك كاريكاتوريست وظيفه شناس !
http://www.nikahang.com/
هنوزم پنجم فروردينه .




" چطوري بفهمم كه دوستم داري ؟! "
من يه دوستي دارم كه با خودش تعارف داره ؛ در شرف ازدواج با يه آقايي است و طرف هم ازش رسما خواستگاري كرده و تا اونجايي كه من مي دونم و ديديم خيلي همديگرو دوست دارن و احتمال اينكه بتوانند در كنار هم خوشبخت بشن ؛ زياده ! اما ؛ تقريبا هفته اي دو بار با هم دعوا مي كنن ! چراشم مي تونه خيلي جواب ها داشته باشه ... اينكه هر دوشون لجبازن ؛ اينكه هردوشون دوست دارن رئيس باشن ؛ اينكه مغرورند و اينكه همديگرو خيلي دوست دارن ! راستش اين دليل آخري از همه مهمتره , چون عوارض جانبي اش از بقيه بيشتره : حسادت و حسادت و حسادت. حتما پيش اومده كه يه وقت نسبت به يه نفر احساسي ندارين ؛ حالا اين آدم هر چقدر هم خوشگل و خوش تيپ باشه از اينكه بقيه دورش باشن اصلا ناراحت نمي شين ؛ چرا ؟ چون علاقه و يا تعصبي نسبت بهش حس نمي كنين ؛ ولي اگر دوسش داشته باشين احتمالا چشم همه را در مياوريد ككه چرا به اين نگاه مي كنن ! همينه ديگه .
البته من از اون حالتي كه به طرف اطمينان داري و چشم هيچ آدمي را هم در نمياري بيشتر خوشم مياد . گفتين كي بايد سبزي گره بزنم ؟ امروز نمي شه ؟!
====
يه پيشنهاد از يه آدم لجباز !!! به نظرم سيزده بدر در حال گره زدن ببينمش !
====
ديشب مي خواستم يه مطلبي در رابطه با اسكار را ترجمه كنم كه رسيدم به :
SHAME ON YOU ...
نوشتم " شرم كن " بعد " خجالت بكش " و " حيا كن " و ... نهايتا خودم حيا كردم و از خير ترجمه گذشتم !
====
شايد خيلي وقتها نبايد بخواهي كه كار را به بهترين نحو ممكن انجام بدي ؛ چون معمولا باعث مي شه در گير وسواس هاي جنبي بشي و نهايتا كاري انجام ندي ... نتيجه هم هميني مي شه كه همه جا داري مي بيني : ب ـــــ و بنداز !
====
امروز به خاطر يه تلفن كله سحر از خواب بلند شدم نه و نيم بود گمانم ... بيشتر به خاطر اطلاع رساني بود و كمي هم باد زدن جيگر !
====
امسال سينماي خونم بد جوري افتاده پايين ! هيچ سالي تا سيزده به فكر سينما رفتن هم نمي افتادم و همه چي تعطيل بود ؛ نمي دونم چرا همچين شدم ؟! بايد رشتمو عوض كنم ! به خاطر ليسانسي كه دست همه لاتهاي سر كوچه و گنده لاتهاي ته كوچه هست بايد پنج شش سال هي امتحان بدي . درس كه نمي خونم ولي سر امتحان ها انصافا خيلي اذيت مي شم ؛ به خصوص اين سري آخر كه مصادف با جشنواره بود و حداقل يك فيلم در روز را بايد مي ديدم ! واقعا سخت بود .
====
الانم اگر صبر كرديم و نرفتيم سينما؛ منتظريم آقا كلاغه هم از سفر بياد كه اول پياله و بد مستي نشه ! منظورم همون رفيق نيمه راه بود ولي گفتم با پياله و مستي بگم بيشتر به يادتون مي مونه !
====
راستي در مورد ترجمه كردنم ؛ يادم رفت بگم كه اول فكر كردم كه : " بعله بايد كار را به كاردان سپردو ... " ولي بعد كه ياد ترجمه هاي شاهكاري كه حتي يك خطش هم بي غلط نيست افتادم با خودم گفتم شايد نبايد ازش صرفنظر كنم ؛ اين قبول كه طول مي كشه تا بي اشتباه بشم ولي وقتي هدف رسيدن به يك ترجمه بي عيب و ايراد و سالم باشه ؛ قدم اول را بايد بر داشت و قدم ديگر .....!
====
ببينم اگر نامه بنويسم و بفرستم چقدر احتمال داره كه يه موشك بهش بخوره ‌؟ يه كپي از روش ميگيرم .. اينجوري بهتره !
باقي بقايت 5/1/81





Monday, March 24, 2003


اتفاقا همين امروز داشتم با اين دوست " برداشت دوميم " راجع به قانون كپي رايت و عدم احترام به آن در ايران حرف مي زديم ؛ خلاصه كه من با اين عمل زشت ( كه آدم به قول جناب حسني روش نمي شه اونو بگه و حتي از پيتزا خوردن هم بدتره ...) در يك اقدام كاملا اتفاقي مطالب مربوط به اسكار را از وبلاگ ايشان كپي كرده و در اين وبلاگ چسبوندم ؛ باشد كه " برداشت دوم " از سر تقصيرات اينجانب بگذرد ! وكارمان به برداشت هاي سوم و چهارم نرسد .
راستي چون روحش هم از اين وبلاگ بي خبره ؛ مي شه اصلا به روي خودم نيارم ! البته مي شه هم يه آف لاين يا خط خاموش برايش بگذارم ؛ شايد بياد و بخونه و يه وقت ديدي اونم يه مطلب از اينجا بلند كرد ؟!
====
در مورد اسكار هم فقط بگم كه از برنده شدن نيكول جون خيلي خوشحالم و اينكه بالاخره به حقش رسيد و حاضرم يه شب شام دعوتش كنم ... و ...
====
مي گم راست گفتن كه " غيبت " باد بزن جيگره ها ! ...... ولي واقعا كار بديه ..( افكت صداي " اسكيپي " لطفا ! )..
====
دلم مي خواست مي تونستم به پرنده در بناي كمك كنم ؛ چون مي دونم چقدر وحشتناك و سخته ....فقط شايد بتونيم يه قرار بذاريم و بريم سينما بلكه بتونه به جز خاك چيز ديگه اي بخوره ! ( يا حرص يا چيپس و پفك )
====
دوستي مي گفت من عيد هارو دوست ندارم ! ... نمي دونم چجوري مي شه ؛ ولي من كه خيلي از عيد خوشم مياد ! تعطيلات را هم كه نگو .... شايد اين دوست ما زيادي فعاله و خسته مي شه ؟!؟!؟
====
البته بگم اين چند روزي كه به ديد و بازديدهاي خانوادگي گذشته ؛ كلي دلم براي دوستان تنگ شده ... كاري نداره يه قرار مي ذاريم ؛ اولين قرار سال جديد !
====
من معمولا چت نمي كنم ... ولي امسال ... شايد هم فقط عيد اينجوريه !
====
4/1/81





سرانجام برندگان اسكار 2003
شيكاگو با 6 اسكار از جمله بهترين فيلم و پيانيست با 3 اسكار از برندگان اسكار دوره هفتاد و پنجم بودند, اين در حالي بود كه فيلم دار و دسته هاي نيويورك حتي يك اسكار هم برنده نشد.



Nicole Kidman




THE HOURS


ACCEPTANCE SPEECH
Thank you so much. Yes. Now I have to think. David Hare, I need your words. I have such appreciation and gratitude for this. Russell Crowe said, "Don't cry if you get up there." And now I'm crying. Sorry. Stephen Daldry, you took a huge chance on me. I am so grateful. David Hare, you gave me magnificent words to say. Scott Rudin, you fought so hard for this film to get it made. Paramount and Miramax, you made it. And Kevin Huvane, Rick Nicita, Marc Epstein stood by me for so many years. And I am just absolutely thrilled to be standing up here tonight. I do have to say, it was "Why do you come to the Academy Awards when the world is in such turmoil?" Because art is important. And because you believe in what you do. And you want to honor that. And it is a tradition that needs to be upheld. At the same time you say there is a lot of problems in the world and since 9/11 there's been a lot of pain, in terms of families losing people, and now with the war, families losing people. And God bless them. And I am standing here in front of my mother and my daughter and my whole life I've wanted to make my mother proud. And now I want to make my daughter proud. So thank you


Adrien Brody
Adrien Brody
THE PIANIST


ACCEPTANCE SPEECH
I bet they didn't tell you that was in the gift bag. Oh my god. Thank you. Thank you, really. Oh my goodness. It doesn't come out in slow motion, but it doesn't really ring a bell. The name — I didn't know my name. This Adrien? Okay. I haven't really written a speech because every time I wrote a speech for the past one of these things I didn't win. But, you know, there comes a time in life when everything seems to make sense and this is not one of those times. What I do know though is that I've never felt this much love and encouragement from my peers and from people I admire and from complete strangers. And it means a great deal to me. And if it weren't for the insomnia and the sudden panic attacks, this has been an amazing, amazing journey. I have to thank — they're already flashing time's up. I have to thank my mother and father, most importantly, for all the creativity and encouragement and they've been just real strength. They've given me a great deal of strength. What can I say? This film would not be possible without the blue print provided by Wladyslaw Szpilman. This is a tribute to his survival. I'd like to thank Roman Polanski for the role of a lifetime. And for those of you who have seen the film and have sat through the credits, you know there are too many people to thank individually. I would not be there without all their efforts. And I thank them. And everyone worked extremely hard to make this film. And I have to thank Focus Features for getting us out there. To my longtime friend, manager, agent, consigliare Joanne Colonna everybody at the firm, PMK/HBH. And you know, wait one second. One second, please one second. Cut it out, cut it out. I get one shot at this. I'm sorry. I didn't say more than five names, I don't think, but. This is, you know, it fills me with great joy, but I am also filled with a lot of sadness tonight because I am accepting an award at such a strange time. And you know my experiences of making this film made me very aware of the sadness and the dehumanization of people at times of war. And the repercussions of war. And whatever you believe in, if it's God or Allah, may he watch over you and let's pray for a peaceful and swift resolution. Thank you. And I have a friend from Queens who's a soldier in Kuwait right now, Tommy Zarabinski, and I hope you and your boys make it back real soon. God bless you guys. I love you. Thank you very much


BOWLING FOR COLUMBINE
Michael Moore and Michael Donovan


ACCEPTANCE SPEECH
Michael Moore: Whoa. On behalf of our producers Kathleen Glynn and Michael Donovan from Canada, I'd like to thank the Academy for this. I have invited my fellow documentary nominees on the stage with us, and we would like to — they're here in solidarity with me because we like nonfiction. We like nonfiction and we live in fictitious times. We live in the time where we have fictitious election results that elects a fictitious president. We live in a time where we have a man sending us to war for fictitious reasons. Whether it's the fictition of duct tape or fictition of orange alerts we are against this war, Mr. Bush. Shame on you, Mr. Bush, shame on you. And any time you got the Pope and the Dixie Chicks against you, your time is up. Thank you very much

====
بازهم ممنون از وبلاگ
“ برداشت دوم ”
http://www.moviezone.blogspot.com/




هفتاد و پنجمين دوره مراسم اسكار كه در تاريخ 23 مارس 2003, در سالن كداك هاليوود برگزار خواهد شد, براي اولين بار در سال 1929 برپا شد.
فكر تأسيس آكادمي و جايزه هاي آن در سال 1927در خانه لويي بي ماير, رئيس استوديوي مترو گلدوين ماير به وجود آمد كه در حدود سيصد نفر, هر كدام مبلغ صد دلار براي تأسيس آكادمي پرداختند و به اين ترتيب نخستين ميهماني آكادمي هنرها و علوم سينمايي با نام اختصاري Academy of Motion Picture Arts and Science) AMPAS) تشكيل شد. البته طرح جايزه اسكار توسط سدريك گيبونز يكي از طراحان صحنه كه اتفاقاً در متر گلدوين ماير حضور داشت, ريخته شد.
يكي از اهداف اين جايزه, توسعه هنر و علوم مربوط به سينما از طريق مبادله افكار و همچنين اهداي جايزه براي دستاوردهاي ارزشمند مي باشد.
هر ساله در ابتداي مراسم, نامزدهاي اسكار و ديگر مهمانان با عبور از روي يك فرش بلند قرمز رنگ مورد استقبال تماشاگران مستقر در خارج سالن قرار مي گيرند و سپس وارد سالن اصلي مي شوند كه امسال به دليل مسائل امنيتي كه آمريكا به آن رو به رو مي باشد, اين بخش از مراسم خذف شده است و كل مراسم تحت كنترل امنيتي شديدي برگزار خواهد شد.
مجري مراسم امسال استيو مارتين مي باشد كه تجربه اجراي دوره هفتاد و سوم را نيز دارد.
در حاشيه مراسم:

1) مراسم اسكار امسال تحت هر شرايطي برگزار خواهد شد, حتي اگر با جنگ عليه عراق همزمان شود, تنها اين امكان وجود دارد كه شبكه تلويزيوني ABC كه پخش كننده زنده مراسم مي باشد, به دليل پوشش دادن اخبار مربوط به جنگ, اين مراسم را با تأخير نشان دهد.
همچنين گيل كيتس, رئيس أكادمي اعلام كرده كه" برندگان اسكار و همچنين مجري ها مي توانند احساسات خودشان را به هر نحوي نشان دهند ولي بايد توجه داشت كه اين مراسم ربطي به سياست ندارد."
در تاريخ اسكار تاكنون سه بار نمايش مراسم با تأخير همراه بوده, در سال 1981 به دليل پوشش خبر مربوط به ترور ريگان, رئيس جمهور آمريكا- 1968(ترور مارتين لوتركينگ) و 1938(سيل عظيم در لس آنجلس), همچنين اين مراسم حتي در زمان جنگ جهاني دوم برگزار شده است بنابراين به نظر نمي رسد كه جنگ با عراق باعث وقفه در مراسم سال 2003 شود.


2) امينم خواننده معروف سبك رپ كه براي آهنگ فيلم, (هشت مايل) "Lose Your Self" نامزد اسكار شده است, به دلايل شخصي قادر به حضور در مراسم براي اجراي آهنگ نخواهد بود ولي او يك برنامه آماده نمايش براي مراسم دارد. البته گيل كيتس, رئيس آكادمي در اواسط ماه February به خبرنگاران گفته بود:" مراسم اسكار, مراسمي براي عموم خانواده ها مي باشد, منظورم اين است كه همه, اين مراسم را مي بينند و ما نمي توانيم در اين شرايط چيزي را نشان دهيم كه اهانت آميز باشد." ولي به هر حال هيچ نشانه اي وجود ندارد كه نشان دهد, امينم به اين دليل, چنين تصميمي گرفته است.


3) يكي ديگر از كانديداهايي كه به احتمال زياد او را در مراسم امسال نخواهيم ديد, رومن پولانسكي مي باشد. اين كارگردان معروف لهستاني الاصل در سال 1978 به خاطر مسائل غير اخلاقي, توسط يك دادگاه آمريكا به 20 سال زندان محكوم شد كه كمي قبل از اجراي حكم, به كشور فرانسه گريخت ولي به هر حال بعد از اين مدت و ساختن آثار مشهوري چون: بچه رزمري, محله چيني ها, تس و ..., خيلي ها خواسته اند كه گذشته اين كارگردان ناديده گرفته شود. رومن پولانسكي امسال براي چهارمين بار نامزد بهترين كارگرداني, براي فيلم(پيانيست) شده است.


4) در روز برگزاري مراسم اسكار يك آمبولانس در خارج سالن كداك, براي كاترين زتا-جونز آماده خواهد بود, چون زمان وضع حمل دومين بچه او و مايكل داگلاس دو هفته بعد از مراسم مي باشد و به علت اينكه كاترين زتا- جونز از شانس بالايي براي دريافت اسكار بهترين بازيگر نقش دوم زن براي فيلم (شيكاگو) برخوردار است, او تصميم دارد در هر شرايطي در اين مراسم شركت كند.


5) هر سال در كنار مراسم اصلي, مراسم جايزه هاي علمي يا فني آكادمي اهدا مي شود كه اين جايزه ها براي وسائل, فرمول ها, اكتشافات و اختراعاتي كه قابليت كاربرد در صنعت سينما را داشته باشند, داده مي شوند. در اين چند سال اخير معمولاً يك هنرپيشه زن مجري اين مراسم بوده كه سال گذشته چارلايز ترون, مجري اين مراسم بود و امسال كيت هادسون اين وظيفه را بر عهده دارد, البته در شب مراسم اصلي اسكار هم كيت هادسون براي اعلام برندگان و آنچه كه در روز اهداي جوايز يعني در روز شنبه اول مارس اتفاق افتاده, حاضر خواهد شد.


6) نيكلاس كيج با نامزدي كه براي فيلم (اقتباس) بدست آورده, به سومين بازيگر در تاريخ اسكار بدل شده است كه براي دو نقش همزمان در يك فيلم نامزد اين جايزه مي شوند. تاكنون لي ماروين براي بازي در فيلم, كت بالو(1966) و پيتر سلرز براي ايفاي سه نقش در فيلم دكتر استرنج لاو(1964), نامزد جايزه اسكار شده بودند.


7) مريل استريپ امسال با كانديدا شدن در بخش بهترين بازيگر نقش دوم زن براي فيلم (اقتباس), با 13 بار نامزدي به همراه كاترين هيپورن ركوردار بيشترين نامزدي اسكار مي باشد. او تاكنون براي فيلم كرامر عليه كرامر(1979), اسكار نقش دوم زن و براي فيلم انتخاب سوفي(1982), اسكار نقش اول زن را دريافت كرده است. خيلي ها عقيده دارند او همچنين مي توانست براي بازي اش در فيلم (ساعات), همانند ساير بازيگران اين فيلم: نيكول كيدمن, جوليان مور و اد هريس, نامزد جايزه اسكار شود.


8) در مورد نيكول كيدمن هم حرف هاي زيادي زده مي شود, از جمله اينكه آيا او دوباره در فقدان همسر سابقش(تام كروز), به همراه خواهرش در مراسم حاضر مي شود و يا شخص ديگري چون جود لاو يا ..., او را در اين مراسم, همراهي خواهد كرد, چرا كه اين روزها اين دو خيلي با هم صميمي شده اند.


9) تا اين لحظه ويل اسميت جهت اعتراض به جنگ با عراق از حضور در مراسم صرف نظر كرده و همچنين پيتر جكسون(كارگردان فيلم ارباب حلقه ها) كه امسال براي كارگرداني نامزد نشده به دليل گرفتاري در نيوزيلند به مراسم نخواهد آمد همچنين خبر رسيده كه آنجلينا جولي به دليل به سرقت رفتن لباسش در مراسم حاضر نمي شود.


و خيلي مسائل ديگر كه بايد صبر كرد تا در 23 مارس در پرشكوه ترين مراسم سينمايي سال, شاهد آن بود.
======
برداشته شده از وبلاگ خيلي خوب دوستم :
http://www.moviezone.blogspot.com/





http://movies.yahoo.com/movies/feature/osc_02winnersfinal.html

اينم جوايز اسكار




http://story.news.yahoo.com/news?tmpl=story2&cid=493&ncid=790&e=3&u=/ap/20030323/ap_en_mo/oscars_razzies

اين تمشك طلايي است كه معادل فارسي اش زرشك زرين بود كه فعلا وجود ندارد !





Sunday, March 23, 2003


... و اينچنين سال جديدي شروع مي شود .
اميدوارم كه از سال پيش بهتر باشد ؛ خيلي بهتر . هشتاد و يك ؛ سال سخت و بدي بود البته هميشه بدتري هم وجود داره ؛ ولي نسبت به همه سالهاي قبليش بدترين بود . به امسال اميدوارم ! اميدوار نباشيم چي كار كنيم ؟!
====
يادمه وقتي رو كه مي خواستم رقص ياد بگيرم و دست و پامو قاطي مي كردم .
يادمه وقتي روكه به همراه دوستم يه مسير طولاني رو با مترو نيم ساعته مي رفتيم و چقدر به قيژ قيژ مترو غر مي زديم .
يادمه تمام ساعت هايي رو كه با دوستان خوش مي گذرونديم ونفس مي كشيديم با هم بودن را .
ايام خوش آن بود كه با دوست به سر رفت
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود .
هنوزم يادمه وقتي خبر بيمار شدن دوستي كه چندان هم نزديك نبوديم را شنيدم ؛ يك هفته اعصاب نداشتم و از توالت در نيومدم و همينجوري وزن كم كردم وچه گريه هايي كردم .... بعد خودمو جمع كردم و به همراه يه گروه بزرگ از دوستان دعاي زنجيره اي كرديم و ... بعد از گذشت مدت كمي شنيديم كه شيمي درماني جواب داده و ... خدا سر جاشه و به چيزهايي كه لازم بدونه ؛ جواب هم مي ده .
هنوز يادم نرفته دوستهايي كه در كنارمون بودن و رفتن اونور آب به اميد آينده اي روشن تر و هنوز به ياد ما هستند و هنوز مارويادشون نرفته و ابراز دلتنگي مي كنند ( گهگاهي ! )
هنوز يادمه به تمام قولهايي كه داده بودم عمل كردم به جز اونايي كه به خودم داده بودم ! ( آخه با خودم ندارم ! )
يادمه از ديدن بعضي فيلمها چفدرلذت بردم.
يادمه از شنيدن بعضي حرفها به پرواز در اومدم.
يادمه از شنيدن خيلي چيزها چقدر متاسف شدم براي گوينده .
يادمه چقدر دوست داشتم كه خيلي از واقعيت ها واقعي نبودن ؛ ولي .... واقعي بودن .
يادمه وقتي رو كه بعد از حدود دوازده سال همبازي دوران كودكيم را ديدم و فقط به خاطر اينكه عضوي از يك جامعه هستم و مجبورم به حرف مردم اهميت بدهم ؛ نپريدم بغلش ؛ .... ولي اگر الان كه بازم پنج سال از اون ديدار گذشته ببينمش ؛ يك ثانيه رو هم از دست نمي دهم و مي پرم بغلش ... خوبيش اينه كه پنج سال بعد ديگه ناراحت نيستم كه چرا نپريدم بغلش !
يادمه كه سالهاي پيش كلي نامه و كارت تبريك ميفرستادم ؛ براي فاميل و دوست . امسال اما فقط دوتا نامه مي خواستم بنويسم و بفرستم كه نرسيدم !
و يادمه همين چند روز پيش .... فردي كه مي گفت: " نرسيدم " ؛ از نظرم اصلا آدم نبود .
يادمه خيلي چيزها برام ارزش داشتن و برام خيلي محترم بودن و با تمام وجودم بهشون احترام مي گذاشتم ؛ ولي الان ازشون كلي فاصله گرفتم و از تحقير آدم هايي كه هنوز به يك سري از همون " ارزشهاي " قديمي پايبند هستن ؛ لذت مي برم . شايد چون مطمئنم كه همشون فقط دارن تظاهر مي كنن ... حتي اونايي كه مي گن اصلا ياد نگرفتن و بلد نيستن تظاهر كنن ! راستي اين كه يكي بگه " من اصلا بلد نيستم تظاهر كنم " ؛ ما رو به اين فكر نمي اندازه كه : " اين چرا سعي داره اين مساله را ثابت كنه ؟ " ... در حاليكه درست درهمون لحظه اونطرف كسي را ؛ فقط به اين دليل كه پاچه خواري نكرده و حرف دلشو زده دارن له مي كنن و اين بابا هم مشغول كمك كردن به بيشتر له شدن رفيقشه !
يادمه همه عمرم از اينكه تك فرزند بودم ناراحت بودم و تمام زندگيم " خراب رفيق " بودم و اصولا " دوست " برام مهمترين چيز بود و اكثرا در انتخاب ها يم ؛ گزينه اول " دوست " بود ... و هميشه آخرين انتخاب كه معمولا هم بهش نمي رسيدم " درس " بود .
يادمه هر چقدر سعي كردم كه خونسرد باشم و بگم ؛ نمي خواد , نمي فهمه پس " گور باباش " ... نشد كه نشد . بيخودي در همه موارد كاسه داغتر از آش شدم و هي حرص همه چيزو خوردم . بگو " آخه به تو چه ! " ... من اينو نمي تونم درك كنم نمي فهمم ؛ خودتو خسته نكن ؛ فايده نداره بگو : " گووووووووووو............."
يادمه هميشه فكر مي كردم كه " چطوري مي شه آدم خوبي بود " ... به اين نتيجه رسيدم كه زيادي خوبم و بايد مقدارشو كم كنم !
يادمه حرفهايي بودن كه از نگفتنشون هنوزم دلم درد مي كنه ؛ ولي شايد اگر بازم پاش بيفته ساكت بمونم .
يادمه از خيلي چيزها مطمئن بودم ولي خلاف انتظارم اتفاق افتاد و بازم يادمه كه كلي اتفاقات غير منتظره خوب وبد را پشت سر گذاشتم .
يادمه كساني كه به نوعي ازشون رنجيدم و ....راستي من كه شتر نيستم ؛ پس اين " كينه " اينجا چكار مي كنه ؟!
يادمه ساعتهايي را كه توي راهبندان و ترافيك گير مي كردم و مي گفتم : " من ديگه نمي تونم اينجا زندگي كنم ميرم توي يه شهر كوچك و خلوت " ؛ ولي همين كه ميرسيدم .... البته هنوزم بدم نمياد يه باغي ؛ مزرعه اي چيزي داشته باشم و توش كار كنم .
يادمه يك ساعت پيش كه شروع كردم به نوشتن ؛ مي خواستم پنج دقيقه بعد بروم بخوابم !
شب به خير و خوابهاي خوب ببينين ( بدون جنگ و كشتار و بمب افكني و بدون " بوش " كه واقعا بوش در اومده )
دوم فروردين يكهزارو سيصدو هشتادودو شمسي ـــچيني ها مي گن امسال سال بز است و هحتمال قحطي زياده ( لطفا آذوقه به اندازه يك سال ذخيره كنيد و بهتره كه كنسرو بخريد ؛ چون ممكنه آب و برق هم قحط بشه .)
====
سال نو مبارك !
هر روزتان نوروز نوروزتان پيروز
صد سال به از اين سالها ... ان شاء الله .





Thursday, March 20, 2003


امسال هم گذشت ....
ما هم بالاخره خريدهامون را كرديم و حاضريم كه سال جديد بياد و مارو بغل كنه وببوسه . سال خوبي را براي همه آرزو مي كنم ؛ با شادي و خوشي و تندرستي و سلامتي و دل خوش ! و اين شعر حافظ را هم بگذاريد به حساب عيدي !

كنون كه در چمن آمد گل از عدم به وجود / بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
بنوش جام صبوحي به ناله دف و چنگ / ببوس غبغب ساقي به نغمه ني و عود
به دور گل نشين بي شراب و شاهد و چنگ / كه همچو دور بقا هفته اي بود معدود
شد از بروج رياحين چو آسمان روشن / زمين به اختر ميمون و طالع مسعود
زدست شاهد نازك عذار عيسي دم / شراب نوش و رها كن حديث عاد و ثمود
جهان چوخلد برين شد به دور سوسن و گل/ولي چه سود كه در وي نه ممكن است خلود
به باغ تازه كن آيين دين زردشتي / كنون كه لاله بر افروخت آتش نمرود
چو گل سوار شود بر هوا سليمان وار / سحر كه مرغ درآيد به نغمه داوود
بخواه جام صبوحي به ياد آصف عهد / وزير ملك سليمان عماد دين محمود
بود كه مجلس حافظ به يمن تربيتش / هر آنچه مي طلبد جمله باشدش موجود

سال نو مبارك .
29/12 /81




آخرين خبر از فيلم " خانه اي روي آب " اينه كه ديشب بردن و يه تيكه ديگه ازش كندن و از امروز صبح دوباره نمايش داده مي شه !
====
امريكا هم كه فعلا " قلدر محله " است و عراق را زده و اين يعني جنگ و .... روح مرحوم ها هم شاد .
====
... وما همچنان كلي از خريد هامون مونده ؛ از اونم بالاتر آجيل !
29 / 12 /81




به دلم افتاده بود كه بازم يه بامبولي سر اكران اين فيلم " خانه اي روي آب " در مياد ؛ صبح هم قبل از اينكه به نتيجه نرفتن برسيم گفتم كه اين فيلم را بايد همين سانس اولش رفت و ديد ؛ چون معلوم نيست چي بشه . ( شاهد هم دارم ؛ زنده و سالم ! ) به هر حال از ما گفتن و از دوستان نشنيدن ! امروز عصر حوالي ساعت شش و نيم از قوه قضائيه دستور رسيده كه جلوي نمايش فيلم گرفته بشه و نمايش فيلم متوقف بشه ! قسمت نبود اين دوستان ما كنجكاويشون ارضاء بشه ... و منم كه به دليل اين همه تبليغ منفي و اين همه جار و جنجال مشتاق بودم كه بروم و دوباره فيلم را ببينم ؛ و ببينم چقدرشو زدن و حذف كردن ... خلاصه ؛ نشد كه بشه . هفت مورد اصلاحيه به فيلم وارد كرده بودن كه يكيش مربوط به آيات قرآني بود كه اين موسيو " فرمان آرا " در فيلم ازش استفاده كرده بود و خودش هم توي يكي از مصاحبه هايش گفته بود : اگر هفتاد سال ديگه هم قرار بوددر اين مملكت فيلم بسازم ؛ هيچوقت فكر نمي كردم بهم بگن كه آيات قرآن را از فيلمم حذف كنم ! . و حالا اين آيات چه بودند و چرا مي بايست حذف شوند ... من فقط مضمون آيات را مي گم و نتيجه گيري با شما : ... اي گروهي كه ( به ظاهر) تظاهر به ايمان مي كنيد ولي در باطن بويي از ايمان نبرده اييد !
++
بدجنس شدم ! چون وقتي شنيدم جلوي نمايش فيلم را گرفتن ؛ اولين فكرم اين بود كه : ببين من كه گفتم بايد اولش بريم ؛ تو گوش ندادي پس خوب شد ! حالا بمون تو خماريش ..... يادت بمونه دفعه بعد هرچي من گفتم بگي " چشم " !
والله ... شايد اگر روم مي شد ادعاي پيغمبري هم مي كردم !
====
دوستي بهم زنگ زد و حرف دلش را بهم زد ؛ خيلي خوبه كه حرفامون را بگيم و توي دلامون حبسش نكنيم ... به اضافه اينكه دوستي شانزده ساله براي آدم بيست و دو سه ساله چيزي نيست كه بشه روش ريسك كرد و يا در قمار شك و ناراحتي باختش ... حالا كه رفع شك و شبهه شده و خيالش راحت شده ؛ منم احساس خوشحالي و نوروزي و پيروزي پيدا كردم ... و ممنونم از اون كه نذاشت اين قضيه مثل يه ابر سياه بينمون بمونه و با نور خورشيدش ؛ زد توي پوز ابر سياه .
====
ما مدتي است كه از يه مغازه آجيل و خشكبارمون را مي خريم و چون هميشه خيلي تازه و خوب وخوشمزه بود ؛ امروز هم رفتيم كه خريد عيدمون را ازش بكنيم ولي يك صفي بسته بودن دمش كه اگر مي ايستاديم ؛ عمرا تا دو ساعت هم نوبتمون نمي شد ؛ گفتيم شب بر مي گرديم كه بازم نشد ؛ چون اينقدر خيابونها شلوغ بودن كه اگر قرار بود از اونطرف بريم ؛ بازم عمرا تا صبح هم نمي رسيديم به خونه ... البته در دور اول يارو گفته بود تا ساعت يك باز هستن .... خلاصه كه بازم همه كار هامون موند براي دقيقه نود ... ولي واقعا جالبه ها ؛ با اين وضعيتي كه در دنيا هست و معلوم نيست بمب اتمي بزنن يا به قول اون استاد كذايي از هر ده نفر فقط دو نفر زنده بمونن و ... خلاصه با همه التهاب ها و بحران هايي كه در جهان بر سر اين جورج تكزاسي ديوونه و عراق و غيره و غيره هست ؛ مردم ايران كه دم همشون گرم ! بي خيال همه چيز و همه جا ؛ مشغول خريد عيد هستن و هر آدمي را كه مي بيني يه سري كيسه دستشه و داره مي دود ؛ كه به بعدي ها برسه ... ولي من توي اين فكرم كه عيد بدون بچه ؛ خيلي بوي عيد نمي ده ! بايد براي سال بعدم يه فكري بكنم ! ...شما نظري ندارين ؟! خودم فكر مي كنم يه خواهر يا برادر كوچولو از يكي قرض بگيرم از همه فكر هاي ديگه عملي تر است ؛ نه ؟! چون اگر به انتخاب اول هم فكر كنين مي بينين كه اونم اينجوريه كه سال ديگه خونه شوهر ؛ سال ديگش بچه به بغل ... يا نكنه بر عكس بود ... ولي امسال بايد حتما سبزي گره بزنم ؛ به امتحانش مي ارزه ؛ حتي اگر به سال بعد نرسه !
====
حتما تا حالا با يه آدم پر حرف و سر زنده و شلوغ روبرو شدين ... حالا اگر اين بيچاره يه دفعه ناراحت باشه يا با خودش در گير باشه و مثل هميشه اش نباشه ؛ بايد به عالم و آدم توضيح بده كه : نه از كسي ناراحته و نه دلش مي خواد سفره دلش را پيش كسي باز كنه و نه مي دونه واقعا چه مر گشه و چرا همچين شده !!! شما به خودتون نگيرين !
====
فردا روز آخره ! اينم يه تصفيه اي بود براي خودش ... من كه هنوز كلي چربي دارم و مايل هم نيستم چيزيش آب بشه ؛ اگر زبونم لال جنگ بشه ؛ احتمالا اين چربي ها به درد مي خورن !
28 / 12 /81





Wednesday, March 19, 2003


سوتي سال با واسطه :
در مورد اون قضيه هلاك شدن مردم دم سينماها و اكران چهارروزه فيلم خانه اي روي آب و ... دوستمون اشتباه كرده بود و " فقط چهار روز مانده به اكران " را اينطوري ديده بود ! حتي كساني كه به ظاهر با دقت هستن هم ؛ ممكنه يه چيزايي رو عوضي ببينن ! به هر حال من گفتم سريع درستش كنم كه يه وقت نذارين به حساب سوتي هاي من . فيلم از امروز اكران شد و ما هم مي خواستيم اولين سانس بريم كه بهتر ديديم با عده بيشتري از دوستان برويم و صبر كرديم تا بعد .
28 / 12/ 81




بيا تا قدر يكديگر بدانيم ...
از اينكه پوچ هم راجع به دوستهايش ابراز احساسات كرده بود ؛ خيلي خوشحال شدم . ( شايد چون باهاش موافق بودم و شايد به اين خاطر كه دوستمه و از مواد لازم براي دوستي تاييد و توافق و تصديق است ؛ البته در بعضي موارد !) به هر حال ؛ همون روزي كه رفته بودم تولد ؛ يكي از بچه ها زنگ زده بود كه براي عرض تسليت با هم بريم جايي كه آن مرحوم خيلي زود بعد از ابتلا به سرطان از دنيا رفته بود ؛ ما هم چند سال پيش ( باورم نمي شه كه از اون موقع پنج سال گذشته ؛ تو باورت مي شه ؟ ) وقتي كه سفري به يزد داشتيم با او آشنا شده بوديم و واقعا سرشار از عشق الهي و خوبي و محبت و صفا و صميميت بود . روحش شاد و يادش گرامي .... و ما هم خوبه كه قدر زنده هاي دور و برمون را بدانيم ( حداقل با اونايي كه دوست داريم شروع كنيم ! ) و حرفهايي كه بايد بزنيم را توي دلامون نگه نداريم كه ممكنه دير بشه ... و بعد مجبور نشيم بگيم : هميشه يا نمي رسيم يا وقتي مي رسيم كه ديگه ديره . ( اين جمله آخر هم مربوط به فيلم " سوته دلان " زنده ياد علي حاتمي بود ؛ روح اونم شاد باشه ـــ ما كه بخيل نيستيم ! ـــ ) خلاصه كه اين آخر سالي يقه مارو هم گرفت و كلي ياد مرحومين و مرحومات افتاديم ... بدم نمياد يه ايل و تبار خوبي بعد مون به جا بمونن و حداقل سالي يكبار يادمون بكنن ؛ كي بدش مياد ؟! ولي دارم دوباره به نتيجه كارگردان شدن و يا به هر حال سينمايي شدن مي رسم !! من هنوز يادم هست كه چقدر براي جك لمون ناراحت شدم و ... اينها يعني جهاني شدن و جاودان شدن ....
روح شيخ اجل سعدي هم به خير كه :
سعديا ! مرد نكو نام نميرد هرگز
مرده آن است كه نامش به نكويي نبرند .
====
همون روز بيست وهفتم اسفند ماه هشتاد و يك ؛ چند ساعت دير تر !




" سوتي سال " :
واقعا باورم نمي شه ...خودم به تنهايي ... سر همين قضيه چهارشنبه سوري ... من با وجود اينكه يك تقويم روميزي هم دارم و دائم برنامه هامو روش مي نويسم و بهش نگاه مي كنم ؛ ولي از اونجايي كه مظهر دقت هستم و خدا نكنه فردي به بي دقتي من باشه !!! و ... هيچي ديگه ما يه عمري به " گل يخ " خنديديم ؛ حالا خودم سوتي سال را سر همون موضوع كذايي چهارشنبه سوري داديم ( سوتي را ). جدا مسخره است ولي چه باك اگر باعث سرور خاطر دوستانم بشوم ؟! راحت باشين ... شما هم همينطور ...نمي خواد مراعات كنين ... بخندين و شاد باشين ! نديدم ديگه ... نگاهش كردم ؛ ولي نديدمش ! به همين راحتي . خدا اون روزو نياره كه اين مساله راجع به روز و تاريخي نباشه و راجع به فردي باشه ... نگاهش بكني ولي نبينيش ... خيلي بده ؛ خيلي. شايد براي درك عمق فاجعه بايد اينجوري بگي كه وقتي نگاهت مي كنن ولي نمي بيننت ؛ عين اينكه وجود نداري . زياد پيش اومده ؛ ولي همه چي درست مي شه ... عنقريب .
ريز مي بينمت !!!
27/ 12/ 81
چهارشنبه سوري برگزار شد و با چشمهاي خودم دو تا وانت پر از پليس ضد شورش را ديدم ؛ يعني حسابي چهارشنبه سوري بود ديگه .





Tuesday, March 18, 2003


روزگار ما ... ـــ رخشان بني اعتماد ـــ
امروز ساعت يك بعد از ظهر رفتيم به ديدن فيلمي كه مطمئن بودم دوستش نخواهم داشت ؛ چرا ؟ چون قرار بود يك فيلم مستند سياسي باشه و من هم نسبت به سياست علاقه خاصي ندارم و حتي يادمه وقتي كه فيلم پارتي اكران شده بود و همه كلي باهاش كيف كرده بودن ؛ من فقط از بازيگران و آهنگ آستينگش خوشم اومده بود ... ولي اين فيلم كه امروز ديدم ؛ برام جالب بود يعني از يه جاهاييش خيلي راحت لذت بردم ؛ بدون اينكه طعم سياسي داشته باشه و يا به زور بخواهد حرفي را بزنه ... اين فيلم جزو معدود فيلمهاي مستندي است كه شانس و يا اجازه اكران را بهش دادن و به ديدنش مي ارزيد !
و... راستش از يه قسمتهاييش هم عليرغم سياسي بودنش خوشم اومد ؛ جايي كه به وضوح مي بيني كه آدم هايي كه رفتن و كانديد شدن ؛ كوچكترين اطلاع و آگاهي اي از سياست ندارن و يا به دليل جلب توجه و سرگرمي ؛ يا به دليل اينكه در كنكور قبول نشدن و بيكار بودن و وقت اضافي داشتن و ... خلاصه اينقدر دلايل غير سياسي بود كه بيشتر به فيلم كمدي مي خورد تا " يك فيلم مستند سياسي "‌ ! خوب ؛ چون نمي خوام مطلبم سياسي بشه ؛ ديگه هيچي نمي گم . فقط اينكه يك خانمي كه براي اولين بار جلوي دوربين ايستاده بود ؛ چقدر راحت بود و كمي هم شبيه فاطمه معتمد آريا و هديه تهراني ( نظرات مختلف دوستان ! ) و دستهاي كشيده و قشنگي هم داشت.
27 / 12 /81
راستي شنيدم فيلم " خانه اي روي آب " كه بالاخره و بعد از اين همه جنجال آفريني قراره از فردا اكران بشه ؛ فقط به مدت چهار روز اكران مي شه و اين يعني يك عده دم در سينماها به هلاكت مي رسند و ... هر چند كه مطمئنم جاهاي خوبش ساسور شده و در جشنواره بيستم ديدمش ؛ ولي مي خوام بازم بروم ... كي مياد با هم بريم ؟!





Monday, March 17, 2003


زشته موفرفريه چاق !
خوب ... ياد اون شعري افتادم كه مي گه : آنچه خوبان همه دارند ؛ تو تنها داري ! ... توي اين ماشين چه خاطرات خوبي داريم ... بعد از مدتي كه ساكت و آروم نشستيم ؛ ( كه واقعا نمي دونم دليلش چي بود ...) موقع برگشتن كلي خنديدم و سر به سر هم گذاشتيم يعني دروغ چرا بيشتر سر به سر من گذاشته شد كه عنوان هم اشاره اي به يكي از موارد " سر به سريت" دارد ! ....جالبه كه همه ما يه انژي پتانسيلي كه حاوي يه سري كرم و جونور هاي ديگه هست را داريم و هميشه هم باهامون هست ولي ؛ فقط يه وقتهايي كه احساس راحتي خاصي داريم اجازه مي ديم كه بقيه هم از اين نيروي عظيم دروني ما با خبر بشن ؛ گرچه كه اين بقيه همان افراد برگزيده اي هستن كه ما برگزيديمشون تا باهاشون راحت باشيم و از بودن باهاشون لذت ببريم ( و صد البته كرم نماييمان را در حضور ايشان مي كنيم ! ). .... راستي تا يادم نرفته بگم كه اينكه آدم دستش كوتاه باشه ؛ خيلي بدتر از فرفري بودن و چاق بودنه ؛ مگه نه ؟!!!؟
=====
چند تا فيلم خام دارم ؛ چي كارشون كنم ؟!
=====
نمي دونم چي مي شه كه دو نفر بد جوري درك متقابل دارن ... ولي خيلي كيف داره ! وقتي مجبوري دوباره براي بقيه اي كه حرفت را نفهميدن ؛ منظورت را بگي و يه نفر ديگه به كمكت مياد ؛ مي فهمي كه تا حالا درست فكر مي كردي كه اين يكي همشو مي فهمه و هيچ توضيحي هم لازم نداره ! و باز وقتي كه اون مي خواد حرفشو براي بقيه توضيح بده و تو به كمكش مي ري ؛ حتما اونم همين احساس را پيدا مي كنه و ... بازم خيلي كيف داره ! گاهي وقتها فكر مي كنم ... خوب ؛ فكر كنم اينم از همون مواردي است كه حتي اينجا هم نبايد گفته بشه و ارزشش به همون پنهان بودن در قلب خودته ! ... ... علاوه بر اينهايي كه گفتم يه سري درك هاي ديگه اي هم هست كه آخر دركه ! نه حرفي زده مي شه نه توضيحي داده مي شه ؛ فقط و فقط يه نگاه وتمام . ديگه نمي خواد بگي كه فلاني را ديدي كه فلان حرف را زد يا فلان لباس را پوشيده بود .... تازه يه مزيت ديگه اي كه اينجور نگاه ها دارن اينه كه در حرف زدن هم صرفه جوي مي شه ! ( شما كه مي دونين من چقدر كم حرفم !؟‌ )
=====
بازم بركت خدا ريخت رو سرمون ... اين دفعه اصلا خيس نشدم و ... الان پشيمونم . كاش رفته بودم و كمي زير بارون راه مي رفتم ... كاش اجازه داده بودم كه روحم تميز بشه ؛ اين بارون جدا روح پاك كن خوبيه ... اگر تا حالا امتحان نكرديد ؛ حتما امتحان كنيد . راستي حاضرم شرط ببندم كه آقا كلاغه ديروز كارواش بوده ؛ نه ؟!؟!؟
26 / 12 /81





Sunday, March 16, 2003


درست لحظاتي كه فكر كردي پيروز شدي و دشمن از زور زخمهايي كه داره ديگه توان بلند شدن نداره ... اون موقع است كه براي دفاع از خودش و شايد هم فقط براي نابود كردن تو به آخرين تيرش كه زهردارترين تير هم هست متوسل مي شه و تمام توان باقيمانده اش را جمع مي كند تا اين تير را درست بزنه وسط قلبت ... و همون موقع است كه تو احساس مي كني گرم شدي ؛ داري مي سوزي و ...تمام.
نتيجه گيري ها :
1. وقتي مي توني شليك كني ؛ حرف نزن ؛ شليك كن ! ( شون كانري ـــ جيمز باند )
2 .وقتي مي خواهي خوشحالي كني ( بطور خاص از پيروزيت ! ) بروبه يك جاي امن .
3 . هميشه پادزهر و نوشدارو دم دستت باشه و اگر زورت مي رسيد يك دكتر !
4 . هر وقت گرم شدي فكر نكن كه تير خوردي !!!!
24/12/81





Saturday, March 15, 2003


خدا .. مي خواستم بپرسم چرا رضاي من و تو اينقدر با هم فاصله داره ؟ گفتم فاصله چون شايد فرقي هم نداشته باشه فقط تو از اونور مي ري و منم از اينور مي رم ... راستي تو كه مارو آفريدي و ديگه محرم تر ازتو هم كسي را نداريم ... بيا با ما راه بيا ... نمي گم نيومدي ؛ فقط يه ذره بيشتر ... فكر نكن همين يه دفعه است از همين حالا مي گم تا ابد همينه ..دائم يه چيزي ازت مي خوام ! آخه از تو نخوام از كي بخوام ؟ ... امروز اينه ؛ فردا يه چيز ديگه.. تازه شك دارم با مردنم هم كار تموم بشه اونوقت روحم دائم آويزون درگاهت مي شه . ... راستي ببينم تو هم كچلي ؟! هه هه ... شوخ بودنم هم كار خودته ...كچل شدي از دست ما بندگان ...همينه ديگه هر كي بنده مي خواد فكر اينجاشم بكنه ؛ نگو كه پنبه مي ذاري تو گوشت ؛ نه اصلا بهت نمياد ؛ فكركن اونوقت يه بنده فضول ور داره يه كتاب بنويسه به اسم : " خدا با پنبه اي در گوش " ! . يكي مي گفت از ايران روتو برگردوندي .... من اينجوري فكر نمي كنم ؛ از اونم بالاتر از عالم روتو بر گردوندي ...والله دروغ چرا ؛ حق داري . ولي جز خودت كار هيچكس ديگه اي نيست ؛ خلاصه كه حل مساله دست خودتو مي بوسه ... حالا اگر كمكي از دست ما برمياد تعارف نكني ها ... هستيم ؛ فقط دير نكني ! آخه ما آدميم صبرمون حد داره .... معني عنقريب و به زودي تو را هم نمي فهميم . خيلي خوب رفتم ؛ چرا حول ( هول ) مي دي ؟!؟!؟؟؟؟
24 /12/81




اين موتوري ها خيال مي كنن خيلي كارشون درسته و كلي صفا مي كنن وقتي از جلوي ماشينها ويراژهاي چنين و چنان مي دهند و رد مي شوند ..... غافل از اينكه اين رانندگان ماشيها هستند كه مراعات اونارو مي كنن و در عين حال دنبال دردسر نمي گردن ... آخه ــــــــ تو كه باد خالي هم براي پرت كردنت به لب جدول كافيه ؛ يه ذره بفهم . يه ذره حيا كن !
(نترسين من چيزيم نشده و بلايي هم سر موتوري اي نياوردم !)
24/12/81





Friday, March 14, 2003



Thursday, March 13, 2003


Sacrifice

Eleven people were hanging on a rope under a helicopter, ten men and one
woman. The rope was not strong enough to carry them all, so they decided
that one had to leave, otherwise they were all going to fall. They could
not decide which person, until the woman made a very touching speech. She
said that she would voluntarily let go of the rope, because as a woman she
was used to giving up everything for her husband and kids, or for men in
general, without ever getting anything in return. As soon as she finished
her speech, all the men started clapping their hands......





خيلي مسخره است كه كلي ابراز احساسات مي خواهي براي نوشته هاي پرنده بكني ولي نمي توني ... آهاي مردم من براي ديدن و نظر دادن در پرنده مشكل دارم ؛ خودش بسته مي شه ... بابا مهندس درستش كن ديگه ... تا نيومده ؛ درستش كن كه وقتي بياد ديگه توقعي ازت نداريم ! ( ببينم حالا به سلامتي كي مياد ؟! )
====
چهارشنبه هم رفتيم خانه سينما و به لطف ارشاد كه زنگ زده و گفته نمي شه فيلم ببينين ..... هيچي ديگه ؛ طبيعيه ! : خيط شديم ! ظاهرا تازه خبر شهادت امام حسين بهشون رسيده بوده ! بعد از كلي گفتن و خنديدن ( با كي اش را هم اينجا نمي شه گفت ! ) اومديم توي ماشين و ساندويچ و نوشابه را زديم تو رگ ( باور كنين من اينقدر بي فرهنگ نيستم كه هميشه وسط فيلم غذا بخورم؛ الان جزو همون مورد استثنايي براي يك قاعده است ! ) و بعد هم براي عرض تسليت ( البته از اون نوع بحمدلله مردن ) رفتيم خونه دوستمون كه ... كاش يه ذره ؛ فقط يه ذره ادب داشت و آدم محترمي بود .....ما هم فهميديم كه نبايد آدم الكي و بيخودي براي كسي احترام قائل بشه ...هيچي براي آقاي جديدشون داشتن دلبري مي كردن و دو سه بار هم اومدن گفتن ببخشيدا الان ميام پيشتون و يه دقيقه هم اومدن و براي تعريف از آقاشون كه ..... هر چي هم غيبت اين يارو را بكنم ؛ بازم كمه پس مي ذارم به عهده تخيل قوي خودتون .... همين ديگه اومد و معرفيش كرد و بازم بي خيال ما شد ... حالا ما رو بگو كه اينقدر ساده اييم كه اگر نرفته بوديم فكر مي كرديم كه گناه كبيره مرتكب شديم ..... تمام راه هم ( نه نصف راه را‌!‌ ) غر زديم و غر زديم .... عجب باروني همميومد ... تازه اون دقايق دنده عقب رفتن را هم فكر نكنم به اين زوديها يادم بره ! راستي در ادامه اون ماجراي كادو گرفتن .... بگم كه كادو دادن هم خيلي خوبه و به خصوص وقتي كه طرف اينقدر ذوق مي كنه ! چقدر راحت مي شه يه نفر را خوشحال كرد ....
====
امروز يعني پنجشنبه هم تا همين الان داشتم اتام را تميز مي كردم ... و حالا هم افكارم را به صورت پاك شده نوشتم .
در ضمن اون بابا هم زنگ زد و معذرت خواست كه نتونسته خيلي باهامون حرف بزنه ( و تحويلمون نگرفته ... ولي نگفت كه ببخشيد داشتم كلاس ميذاشتم و وقت شمارو نداشتم ...).... عجب حكايتيه ها !
====
نمي دانم قراره واقعا بياد يا من اشتباه فهميدم ؛ دلم هم نمي خواد كه از خودش بپرسم ( آخه معني نداره ! ) ولي به هر حال اين شعر براي پرنده كوچك خوشبختي :
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هر كجا هست ؛ خدايا به سلامت دارش
و
در مورد سخنان قصار در زمان شستن ظرف ها هم اشتباه به عرضتئن رسوندن ... بنده خدا فقط گفت : من عادت دارم وقتي ظرف مي شرم يكي پشتمو ماساژ مي ده ... ديگه اينقدر پيازشو نسوزونين .
====
راستي من همينجا اعتراف مي كنم ( فقط لطفا به كسي نگين ) كه كتاب خريدن را بيشتر از كتاب خواندن دوست دارم . شرمنده اخلاقيات كتاب خوانها !
22 /12 /81





Wednesday, March 12, 2003


... و ما ديديم كه چقدر راحت مي شه چهارشنبه سوري را مالوند ؛ همين .
====
ديشب يك نامه از يك دوست قديميه قديمي داشتم ؛ نوشته بود بعد از مدتها ( حدودا 8 سال !) بالاخره موهاشو كوتاه كرده .... درست لحظه اي كه دلم پر زد براي ديدنش يا حداقل عكسي از اون با موهاي جديدش ؛ رسيدم به اين جمله كه نوشته بود : ولي نگو كه عكس مي خواهي چون خواهرم هم خواسته و آخرين عكس حلقه را گرفتم ولي معلوم نيست در بياد يا نه و تازه اگر هم در بياد بايد ببينم خوب افتادم يا نه و ....حالا اگر همه اين شرايط فراهم شد ؛ حتما برات مي فرستم ! .... راستش ديشب همش داشتم به اون مطلبي كه راجع به دوستاني كه ديگر در بين ما نيستند و دستمون بهشون نمي رسه ؛ نوشته بودم فكر مي كردم ....بايد اعتراف كنم كه يك سري استثنا هم هست . البته خودتون بهتر مي دونين كه ـــ با توجه به كتاب شيمي دبيرستان كه از همه اون كتابها فقط يك تيتر يادم مونده ! ـــ " يك استثنا براي يك قاعده / استثنايي براي يك قاعده " . شايد ... نه حتما مدتي را كه ما به دوستي فكر مي كنيم را بشه در اين مورد كه از هم دور نشيم ؛ دخيل دانست . تازه ؛ اينكه اين دوست من بعد از مدتها برام نامه داده ؛ يعني يه جورايي مي خواسته به اين نظر من جنبه هاي ديگه را هم اضافه كنه و با توجه به اينكه روحش هم از اين وبلاگ خبر نداره ... مي شه گفت كه دل به دل راه داره !
====
امروز مي روم خانه سينما جلسه آخر امساله و خودم هنوز توي كف اين هستم كه چطوري شب تاسوعا تعطيل نكردن ... فيلم خوبيه ( يعني فكر مي كنم !) به هر حال پل نيومن عزيز و تام هنكس در كنار هم حتما با تمام خشونتهاي فيلم لذت بخش خواهد بود ....... ساندويچم يادم نمي ره ! با دو تا نوشابه ؛ شايد اين بار دلش خواست يا ساندويچگير كرد تو گلوش و نوشابه خورد ...نا اميدي كار خوبي نيست !
====
ميكروبهاي دوستم كه مشغول كشتشون بود دارن متولد مي شن و ... اين دوستم هم همينجوري نشسته بالا سرشون و قربون صدقشون مي ره .... كي بود مي گفت آرشيتكت ها مي شنگن ؟!
====
تشكر از حسن انتخاب پوچ :

غرقه درياي عشقش كي نظر دارد به ساحل
او به جان مشتاق موج است و ز ساحل آر دارد

====
باقي بقايت . 21 /12 /81




واي چقدر خوبه وقتي دارن آدم را باد مي كنن ؛ وقتي دارن ازت تعريف مي كنن و تو هم كه از قبل مي دونستي چقدر ماهي و هوبي وگلي و نازنيني و ... ولي حالا ديگه فرق مي كنه ؛ بقيه هم اينو مي فهمن و .. تو هم هي باد مي شي و باد مي شي و .. ولي نه هنوز حواست هست و هنوز گاهي به آينه واقع بيني يه نگاهي مي اندازي ولويه نگاه كوچك باشه و اين تنها نقطه اتصالت با خود واقعيته .بپا اين نقطه را ازت نگيرن ؛ از اون نقاط حساس و استراتژيكه !
=====
ديروز جاتون خالي رفتيم خانه سينما و در مورد فيلمش هم هيچي نمي گم ؛ فقط اينو بگم كه تنها نكته مثبت اون دقايق ساندويچي بود كه سر ساعت شش و پنج دقيقه بلعيدمش و از اونجايي كه اين رفيق ما اهل نوشابه نيست هر دو تا نوشابه هايي كه همراهم برده بودم را خودم نوشيدم و بعدش تازه فهميدم چه احساس شيرينيه وقتي كه دكمه شلوارت را باز مي كني و بعد از چند دقيقه مي توني دوباره تنفس كني و حتي براي يك لحظه هم به فكرت نمي رسه كه ممكنه همه اينا معني اش چاقي باشه ... بعد از گذشت مدتي كه حالت عادي پيدا مي كني مي بيني يه سر ديگه شهري وداري دنبال جاي پارك مي گردي و مي خواهي بري يه فيلم ديگه هم ببيني ( گنجايش باكت چقدره ؟! نكنه رفتي سراغ باك يدكي ؟! ) به هر حال دوستان ديگه اي هم قرار بود بيان كه كم سعادتي ما بود و نيومدن ولي چهار نفره هم مي شه فيلم ديد والله ما بيست و هفت نفره هم رفتيم سينما ( براي ديدن فيلم سگ كشي ؛ يادتونه ؟! ) ولي خيلي فرق نداره و در كل نتيجه يكي است و فيلم هم تمام مي شود !! به هر حال سينما فرهنگ بر عكس هميشه تهويه نداشت و داشتيم از گرما هلاكت مي نموديم و با در نظر داشتن شكم پر و گذشت ساعت خواب و... خلاصه كه فيلم را ديديم و با وجود اينكه كمي كشدار بود و ريتم كندي هم داشت ولي به دليل ظرافت هاي جسته گريخته اي كه مي ديديم ؛ لذت برديم . واقعا چندين نماي به ياد ماندني داشت كه براي يك فيلم تقريبا مهجور خيلي خوبه ... و از همه اينا گذشته ؛ امروز هم خيلي صحنه هايش جلوي چشمم بود و نتيجه اينكه ما يك فيلم خوب را در يك زمان بد ديديم !
موبايل يكي ديگه را هم هر چي گرفتيم يه خانومه بهمون فحش داد و بعد هم يه آقاهه بد و بيراه گفت ... واقعا مسخره است كه قيمتش هم هي ميره بالا ... چيه آخه ... بخري كه با هركي خواستي حرف بزني قبلش يه پرس فحش بشنوي ؟!؟!
=====
بابا ؛ چه روز خوبيه امروز( ديروزو مي گم ! ) هم عيدي بگيري و هم كتاب ها و مجله اي كه به راحتي گيرت نمياد را بهت همينجوري كادو بدن ؛ اونم جدا از عيدي !!! آدم ديگه چي مي خواد ؟ خيلي خيلي ممنون و متشكرم ... به قول يكي از دوستان ذوق مرگم كردي ! شايد دارم ياد مي گيرم كه گوش خوبي بشم و حرفاتو خوب گوش كنم و باهات هماهنگ راه بيام ... شايد ياد گرفتم چطوري اعماق روحت را بايد نگاه كنم و بدون اينكه داد بزنم كه : " يافتم و ديدم " ... بهت لبخند بزنم و تنها اون موقع است كه تو مي فهمي كه منم مي فهمم ! دوستت دارم و برايت دعا مي كنم كه ديگه روز هاي سخت نداشته باشي و كمي هم آرامش و آرامش و آرامش داشته باشي .
=====
رفتم دفتر مجله ــــــ براي آبونمان و رفتم پيش آقاي رئيس و خيلي راحت و صميمانه سفره دلم را برايش باز كردم وبه نظرم چقدر گل و نازنينه .به هر حال شايد براشون ترجمه كنم ؛ شايد هم براي خودم ترجمه كنم ... خيلي فرق نمي كنه . براي من مهم اين بود كه با يكي از بندگان خدب خدا آشنا شدم و حرفهاي دلم را بهش زدم ... از اين احساس خيلي راضيم ؛ خيلي خوبه !
=====
20 / 12 /81





Monday, March 10, 2003


براي عرض تبريك و اظهار همدردي و تسلي خاطر دوستان ...
تبريك به كساني كه در اين شرايط سخت و طاقت فرسا امتحان دادن و بالاخره خلاص شدن .... شاد باشيد !
=====
خوب ؛ راستش از اينكه رفتم نياوران و كنف شدم اونقدر ناراحت نشدم و حتي از اينكه دوستي را با تمام خستگيش كشوندم سر كوه هم به جز كمي احساس گناه چيز ديگه اي نداشتم و ... خوشحال از اينكه يك بعد از ظهر زمستاني نزديك به بهاري را به اتفاق يك دوست صبور و با حوصله كه بدون داشتن خمي به ابرو با من در خيط شدن ناشي از عدم نمايش فيلم همراه شد وبه اتفاق رفتيم نمايشگاهي از كارهاي شيشه استاد ابراهيم حقيقي را ديديم و چند تا هم كتاب خريديم و خوش و خرم در يك راه نسبتا طولاني گفتمان كرديم و ...
ولي واقعا جاي تاسف داره كه مجله اي كه نسبت به رقبا مجله معتبري محسوب مي شه ؛ اقدام به نمايش فيلم بكنه و بعد يهويي بهشون خبر برسه كه امام حسين را در ماه محرم شهيد كردند و بعد به احترام دهه اول عاشورا نمايش فيلم را كنسل كنند . واقعا چرا اينقدر عادت به تظاهر داريم ؟ و آيا با ديدن يك فيلم حرمت امام شهيد رعايت نشده ؟ يا اينكه وقتي توي تلويزيون يارو بر مي گرده مي گه : با آمدن محرم چهره شهر محرمي مي شه و هر چي دزد و جنايتكار و قاتل توي شهره كارشونو تعطيل مي كنن و ميان توي تكيه ها براي عزاداري و... اميدوارم در عالم ملكوت يه جوري سر امام حسين را گرم كنند كه اين چيزارو نبينه و نشنوه . اون مظلوم شهيد نشد كه آقايون يه ماه مرخصي داشته باشن .......
=====
.... و فعلا هيچ . 18 / 12 /81






Saturday, March 08, 2003


�� ������������ ���� �Ǎ� ���� :
���� �� ����� ������ ���� ���� ��� ����� ! �� ����� ��� ��� ��� �� ������� ��� ���� ���� �� ����� ����� :
����� ����� �� ���� ���� � ���� .... ��� ��� �� �� ������ ��� � �� �� � �� ������ �� ������ ������ �� ������ ������ ���� ���� ����� ����� .... ��� ��� ȍ� ���� � �� ���� ��� ... �������� ��ѐ �� �� ���� ��� .
�� ��� �� ��� �� �� ����� ��� ��� � ��� ������ �� ���� ��� ����� ! ���� ������ ���� �� �� ���� ������� ���� �� ��� ���. ������ ������ ���� �!
17 /12 /81




���� ��� ����� ���� ��� : ...���� Ȑ��� � ��� ���� ����� ��� .
ǐ� �� ��� ���� ��� �� �� ��� ��� ��� �� ���� ��� ����� .
���� �� ���� � ����� ����� .
���� �� ��� .
���� ���� � ����� ��� ��� � �� ���� .
��� �� ��� � �� ���� .
��� �� ��� ����� �� �� ����� �� ���� �� �� �� ��� .... ���� .
��Һ �� �� �� ����� ����� � �� ��� ����� ���� ���� .
��Һ �� �� ��� ���� ��� �� �� ���� �� ���� ���� ����� �� ��� .
���� �� ���� �� ��� ��� �� �� �� ��� � ���� �� ��� �� �� �� .
���� ���� ��� �� ���� � ����� �������� ���� ���� �� .
��� �� ����� �� �� ��� �� �� ��� ... �� ��� ....
17 /12/81




�� ��� ���� ... ��� ����� ��� ....� ��� ..... � ��� ...... �� �� ���� �� ��� ���� ... �� �� ���� ��� ��� � �� ����� ����� �� ���� ���� . �� ����� ���� �� ��� ������ ��� � �� ���� ���� �� �� ��� ȁ����� .
����� ���� ���� ... ����� �� ���� ..... ����� ����� ....���� ���� ! ���� �� ���� �� ��� ���� ��� ��� ��� ���� ������ �� �� ���� ��� ���� ���� � ǐ� �� ���� �� �� �� ��� �� �� ���� ����� � �� ���� �� ��� �� ����� �� ����� ������ ���� � ��� �� ���� �� ���� ���� ��� ���� �� ����� � ��� ��� ���� � ���� ���� � �� ���� �� ��� �� �� ���� ����� .... ��� ���� ����� �� ���� ���� �� ��� �� ���� ��� �� ��� ���� ǐ� ��� ������ ! ���� ����� ��� ��� �
======
����� �� ��� : " �� ���� ���� �� ���� ���� "... ��� �� ��� ���� �� �� ������ ����� ���� ( ���� �э��� �� �� �� ��� ���� � �� �� ������ ��� � ����� ���� ... ������� ������ � ���� � ������ � �� ��� ) �� ��� �� �� ��� ��� ���� �� ��� � ���� ��� �� ���� ������� ���� ......� �� ���� �� ���� �� ���� �� �� ��� �� ������� ��� ... ���� ��� ���� �� ���� � �� �� ����� ���� �� ����� �� ���� . ��� �� ����� �� ����� ��� �� �� ���� �� ������ ���� ��� �� ������ � ��� ���� ��� �� ������ ����� � ��� �� ���� ��� ��� �� ���� ���� �� ���� ������ . ����� ǐ� ��� ��� �� ���� �� ���� �� �� ��ѐ� � �� �� ����� ���� ����� � �� ���� ������� ���� �� ��� � ��� ��� �� ��������� � ������ � �� ���� ������� ��� �� ������ ���� �� ��� ���� � ���� �� ��� ����� �� �� ���� ��� �� �� �� ���� ��� ���� �� �� ����� ( ������� ����� � ����� �...) ����� �� ����� � ��� ����� ������ �� ���� ���� .... ���� ��� ���� �� ����� ������ ... ����ʐ� ��� ������ : " ����� ���� ��� �� ...." �� ���� ������ . �� ���� ���� ��� Ȑ��� ������ �
======
�� ����� �� ��� �� � �� ��� ���� : ���� ����� ! ��� �� ����� ������ ��� . ���� ����� .
�� ��� �� ���� � ������ ������ �� ! �� ���� ����� ��� .
17 /12 /81




���� ���� ���� �� �� ��� ��� ����� ���� � �� �� ��� �� ����� ��� ���� ........
���� ��� ��� ������ �� � ���� ���� �� �� ���� ��� ���� .........
���� �� �� ��� � ��� �� ����� ���� ����� ���� ����� ..........
���� �� ���� �� ��� ����� ��� �� ��� ������ ������ ���� ���� ��� ��� ����� ��� �� �� ��� �� ��� ���� ������� ( ��� ����� �� ���� !� )...........
���� �� ���� ��� ��� � ����� �� ���� �� ����� � �� ��� ������ �� ��� � � ������� ������ �� ����� ��� �� ��� �� : ���� ! ���� �� ���� ������� ! ...........
���� �� ��� ��� ������ ���� �� ����� ����� ���� ��� ���� � � ���� ������ �� ��� ��� ���� ���� �� ����� ����� � ���� �� ���� �� ���� � ������ .......
���� �� ���� �� ������ �� ������ ����� � �� ���� �� ����� ��� ����� ��� �� ���� ............
���� �� ���� ����� ���� ����� �� �� ���� �� ����� ��� ����� � ��� ���� ���� �� �� : �� ! �� �� ��� ��� ����� � ���� ������ " �������� " �� " ����� ����� ���� �� �������� " �.... �ѐ��� �� ��� ...
���� �� ������ ��� �� ��� �� ��� ����� ������ ��� ..........
���� ��� �� ���� : " ��� �� �� �� ������ ���� " .
��� ������ �� ���� ���� ���� �� �� �� ���� ���� ���� ��� ��� ������ �� ������� ����� � ��� ����� ȍ����� �� ���� ....���� ����� ǐ� ���� ���� ���� � ��� ���� ���� ������ �� ��� ��� ����� ����� ��� � ����� ��� �� ������� !
17 /12 /81






Thursday, March 06, 2003


وقتي در يك جمع دوستانه هميشه صحبتهاي خوب هست و به قولي من خوبم ؛ توخوبي و... مخلص كلام صرف فعل خوب بودن انجام مي گيرد ؛ كمي تا قسمتي دور از واقعيته و تازه زماني كه يكي مياد و غير از صرف فعل خوبي كار ديگه اي مي كنه و از اونم بالاتر مياد و درد دلش را به جمع مي گه ؛ تازه اونوقته كه مي فهمي چقدر خوب و مهمي ( و با مزه اي !‌ ) كه مي توني بعنوان يك گوش شنوا و در بعضي موارد خاص ؛ ( يه چيزيه شبيه بيماريهاي خاص! ) بعنوان شانه اي براي قرار گرفتن سر دوست مبارك كار كني .مطمئنا منو تو و مايي كه اين احساس را تجربه كرديم ؛ يه سرو گردن از بقيه اي كه اين تجربه را ندارند , بالاتريم . خلاصه كه جونم هروقت خواستي عكسشو بده و جنازه تحويل بگير ! ديگه كه عصبانيت نكرده ؛ هان ؟؟؟؟؟؟
====
هروقت صحبت از رفتن مي شه ...خود بخود ياد آهنگهاي غمگين ميفتم و ياد اونايي كه يه وقتي توي سر وكله هم مي زديم و ديگه حتي يادشون هم نميفتيم . راستي كه خيلي بده كه آدم تك فرزند باشه و روي دوستهاش خيلي حساب باز كنه !!! ــــ من از همتون معذرت مي خوام ؛ ولي فكر نمي كنم هيچوقت در اين مورد بتونين منو درك كنين . ( حرف راستئ بايد از بچه شنيد ! ) ــــ و حالا هم هر وقت صحبت رفتن مي شه ؛ درست مثل اين كه دارن يه تيكه از قلبم را جدا مي كنن ؛ البته خيالي نيست ما قلبمون خيلي بزرگه ولي ... حيا هم خوب چيزيه ها !!! اين حرفهايي هم كه گاهي شنيده مي شوند وبعضا بصورت يك تئوري و يا واقعيت علمي بيان مي شوند كه : اگر واقعا دوست باشين مسافت هيچ تاثيري نميذاره و مهم نزديك بودن دلهاست و چه وچه .... آقا همش كشكه ! اصلا مگه نه اين كه نودو نه در صدحرفهاي قديميا درست بوده ؟ خوب ؛ همونا هم گفتن : " از دل برود هر آنكه از ديده برفت " ...تموم شد و رفت . اصلا اينا به كنار خودتون قضاوت كنين ... ماهايي كه تمام اين سالها كنار هم بوديم ؛ با گذشت هر روز وصحبتهاي تلفني راجع به موضوعات روز ( خاله زنكي ها هم روش !) وبا هم بودن هاي گهگاه و اتفاقاتي كه بطور مشترك درش سهيم و شريك بوديم و ... همه اين ها خاطرات جديدي را بوجود مياورند و باعث به روز شدن دوستيها مي شود و دوستي را از راكد ماندن و مردن نجات مي دهد ....حالا حساب كن دوستتو بعد از بيست سال مي بيني ؛ چه نقطه اشتراكي با هم دارين ؟ به جز اينكه با ديدن اون ياد بيست سال پيش خودت كه مثلا سي ساله بودي ميفتي و مي ري توي خاطرات خودت وقتي سي ساله بودي غرق مي شي و بي خيال اين عمو كه روبه روت ايستاده مي شي و در نهايت مي گي : يادش به خير عجب روزگاري بود ! اه ! اين دخترته ؟ ماشالله چقدر بزرگه ( غول درياچه كه يادتون مياد ؟!؟! ) و همين ... و محاله بگين كه اين بابا با اون دوستت كه هر وقت با همسرت مي خواستين برين مهموني ؛ بچه ات را مي گذاشتي پيشش و با خيال راحت مي رفتين گردش و اونم مي تونست بچه اش را به اطمينان تو دو روز بذاره و بره مسافرت ؛ فرقي ندارن . محال است كه فرق نداشته باشن ؛ محاله . نگو نگو كه فرقي ندارن !
====
راستي تو كه آف لاين گذاشته بودي كه نمي ري و هستي ؛ جمعه خونه اي من بچه امو بيارم بذارم پيشت ؟؟!!
15 /12 /81





Tuesday, March 04, 2003


" نگاش نكن دلش خوشه شاهنومه آخرش خوشه ! ......... يار من خيلي خوبه .... " .... بازم مارتيك ؛ امروز ترانه هايش را دوره كردم و رفتم به خا طرات سالهاي دور و نزديك و.... نتيجه اينكه حتي مي شه بدون ديدن عكس و فيلم و يا رفقاي قديمي ياد قديما افتاد ! با همين " حرير " مارتيك رفتم و رفتم تا رسيدم به " ايكاش يكي يكدونه با من بشي همخونه " ... ولي راستش را بخواهيد من ترجيح مي دهم طرف چند تا خواهر و برادر داشته باشه ! بالاخره دور هم بيشتر خوش مي گذره . آهان با من بودي ؟ ببخشيد نفهميدم ؛ چي گفتي ؟ ! دوباره بگو ..
======
مشكل اينترنتم با كارت خريدن هم حل نشد ؛ مودمه هم نبايد خراب باشه ... آخه بابا داشت كارشو مي كرد ؛ چي بگم والله !
خلاصه كه ساعتها وصل مي شم و بدون اينكه هيچ صفحه اي باز بشه ؛ و تازه بعد هم اون دي سي ميكنه و من همچنان نشستم و بروبر به مانيتور نگاه مي كنم ....... شايد بتونم هيپنوتيزمش كنم !
======
همينطوري داريم به عيد نوروز نزديك مي شيم .... آقا عجب زود مي گذره ها ! اصلا نفهميديم چي شد ... آي .....عمر گران مي گذرد ..... بابا ...مي گن خوشين ونمي فهمين ولي وقتي نگاه مي كني و مي بيني تا همين چند سال پيش كوچكترين آدم موجود در جمع ها بودي ولي حالا از تو كوچكتر زياده ؛ اين يعني تو هم داري بزرگتر مي شي . و بزودي به چشم پيشكسوت نگاهت مي كنن .... صلا از هجده سالگيم تا حالا سرعت گذشت سالها زياد شده ... گمانم قبلا همه سالها كبيسه بودن و حالا ... شايد هم همش مربوط به مدرسه رفتن و نرفتن باشه ؛ كه تازه وقتي نمي ري مي بيني زندگي يعني چي !
سالهاي مدرسه هم بد نبودن و پر بودن از رقص و تقلب و آب بازي و جوكهاي جديد هرروزه و.... ولي مايل به تكرارشون نيستم . بسه ديگه دوازده سال ...آدم بايد واقع بين باشه و در حال حاضر زندگي كنه ( انسان بايد منطق داشته باشه ! ) و به جمله براي حال ساده : من جورج ( اگر نبود؛ تام ) را بوسيدم !
======
عجب بوي باروت و گوگردي توي هوا مياد مثل اينكه همه اينجا رو نمي خونن ؛ من كه گفتم هفته ديگه .....
اه ! بابا بي خيال نزنيا ...واي نه ...... شترق ...دددددق....ترق.توروغ.گامب گوومب .
همين ؟ حالا من فكر كردم چه خبره ....واي اون ديگه چيه ؟ اه آفرين خودت درستش كردي ؟من ... نه شما كوتا بيا ! من جووني كردم ... شكر خوردم . يه وقت نزنيش ...نععععععععععععععع
///==---؛؛؛؛×××××(())**^^%%[]/// انا لله و انا اليه راجعون . از توام وبتو آمده ام .
( و اين بود نتيجه آتش بازي ...پند گيريد اي بي عقل ها ! )
======

و بازم مارتيك ..... " اگه برگردي ... اين دل ديوونه مي تونه عاشق بمونه !‌ "
13 /12 /81




شهرام شبپره يه موقع مي خوند : همه دنبال منو من به دنبال تو ! ......
من چيزي برام پيش نيومده ؛ ولي واقعا چرا هميشه اونايي كه دوستمون دارن را نديده مي گيريم و دلمون "دور از دسترس " ها را مي خواهد ؟ حالا واي به حال ما كه تارك دنيا شديم و حتي دلمون اونا را هم نمي خواد ... ببينم كسي مياد با من بريم مريخ ؟؟
يه دوست بزرگسالي مي گفت اون موقع كه مي شد انتخاب كرد ؛ من ناز مي كردم ولي حالا كه مي خوام ديگه انتخابي نمونده ! و بعد هم بعنوان يه توصيه پدربزرگانه بهم گفت : " سعي كن به خاطر اوني كه توي فكرته ؛ اينايي كه واقعي هستن را نديده نگيري . "
نمي دونم چرا ولي حرفش خيلي به دلم نشست و از اون به بعد چشمم را باز كردم تا همه را درست ببينم ؛ هرچند كه تا امروز نتيجه اي نداشته !!! به هر حال :
تا تواني دلي بدست آور دل شكستن هنر نمي باشد .
12 /12 /81
====
مجبورم 3 تا مطلب را با هم پابليش كنم و حالا كه من خسيسبا وجود داشتن سرويس اينترنت و به دليل بروز پاره اي مسائل ؛ پول كارت دادم ... توي لارج هم بخونشون . باقي بقايت .....
====
راستي اينم بگم كه اين بازي در آوردن هاي هر ساله سر چهارشنبه سوري هم همون حكايت هزار و يك شبه و ننه شهرزاد قصه گو و باقي قضايا است... ولي امروز واقعا گندشو در آوردن ديگه ...
ساعت حوالي پنج بعد از ظهر چهارراه ملاصدرا ؛ چندين فقره موجود دو پا با مقادير هنگفتي لوازم مربوط به چهارشنبه سوري سعي مي كنن به ماشين هايي كه در چراغ هاي هميشه قرمز معطلند چيزي بفروشند .... ( تصوير قطع مي شود به ساعت پنج و نيم؛ در خانه و مي ره روي صفحه تلويزيون !‌ ) : ما از شما مي خواهيم براي جلوگيري از حوادث احتمالي ! اگر احيانا فروشندگان لوازم محترقه را ديدين ؛ با اين شماره تماس بگيرين ..... اين عالي جنابان خداي نكرده كورند ؟! يا كسي بهشون زنگ نمي زنه عقده اي شدن ؟ يا بعد از اينكه گوشي را بردارند مي گويند ــــ با سرويس رايگان / تحويل در محل در اسرع وقت .
همچنان 12 / 12 /81 است ؛ ولي " آهاي ........فردا چهارشنبه سوري نيست . "
اگر منظور احترام به ايرانيان قديم و برپا كردن جشني در آستانه سال نو است كه بايد شب آخرين چهارشنبه سال باشه ؛ حالا .... بماند كه يه وقتهايي اين قضيه ميفته جمعه و ... خوش باشين وسلامت .




امروز فهميدم كه حتي مي شه به چيزي كه خيلي بهش مطمئني شك كني ... 3 ثانيه قبلش داشتم مي گفتم : مطمئنم پسشون داده ؛ حالا بهش چي بگم ؟! و يك ساعت قبل ترش داشتم به مامانم مي گفتم : فكر كن ببين كجا گذاشتيشون !! .... ولي در نهايت ؛ تازه آورده بودشون و قبلش هيچ چيز نبود ... ـــ " و در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود ...." ـــ . بيچاره اين مامان ها ؛ راستي كه چه بچه هاي گردن كلفتي پيدا مي شن . ماماني ! اگه هيچكي هم منو نشناسه ؛ تو كه منو مي شناسي ... مطمئنا انتظار ديگه اي از من نداشتي ؟!
=====
خيلي بده كه آدم كليدشو جا بذاره وتا ساعت 6 بمونه خونه مردم و خودشم كلي حرص بخوره . اميدوارم اين بلا سر من نياد !
=====
انسانها از اينكه مورد توجه قرار بگيرن بسيار لذت مي برن ؛ خوب منم يكيشونم ديگه ! از اينكه برام وقت ميذارين و نوشته هامو مي خونين و راجع بهشون نظر ميدين خيلي ممنونم . اين براي من خيلي با ارزشه و قدر محبتتونو مي دونم .
=====
راستي اينكه نوشته هام را " ذخيره " نكردم و از دست رفت و دوباره تايپشون كردم ... نشان از يك شكم سير دارد !
البته يه بابايي هم مي گفت : دل خوش سيري چند ؟!
=====
امشب مي رم " كازينو " ؛ اگر خوب بود ؛ شماروهم مي برم . ( بخوانيد : مي دهم تا شما هم ببينين ! )
=====
نخوردن هنر نيست ؛ ولي پرهيز مي تونه هنر به حساب بياد .
=====
راستي ما كه مي دونيم خوبي خوبه ؛ چرا بيشتر سعي نمي كنيم ؟
11/ 12 /81





Monday, March 03, 2003


اين دفعه ديگه شاهكار بود ! هر دفعه عكس مي گرفتيم ولي تا حالا اينجوريشو نداشتيم ..... وقتي هوا كش رستوران خراب مي شه و درهاشو چهار تاق باز ميذارن تا هوا عوض بشه وتو هم داري مي لرزي و از بوي دود چشمهات مي سوزه و اشكشون در مي آد و ديگه يه لحظه هم نمي توني دوام بياري و دلت هم نمي خواد كه از دوستهات جدا بشي؛ تنها راه چاره اينه كه برين توي ماشين بشينين . خوب ؛ تا اينجاش كه كاملا منطقي بود و با منطق عام وسنتي مطابق بود ..... ولي بعد از كمي گفتن و شنيدن و خنديدن ؛ يكي از همراهان به فكراستفاده از دوربين ديجيتالش ميفته و همه هم موافق و نتيجه اينكه اون چهارنفري كه توي ماشين كنار خيابون نشسته بودن حالا دارن از هم عكس مي گيرن و از اونجايي كه واضح و عيان است فضاي ماشين گنجايش محدودي دارد ــ نسبت به كادر دوربين ! ــ و دوربين دست به دست چرخيد و عكسهاي اون لحظات خوش را ثبت كرديم و كله هامون را هم مي گذاشتيم همونجايي كه عكاس مي گفت ! وتازه در اون حالت كه خودمون هم جا نداشتيم جاي نفر پنجم كه به دليل سرما خوردگي در بين ما نبود را خالي مي كرديم ! قبلا هم گفتم كه اگر يه كمي از سنت ها فاصله بگيريگ ؛ اونوقت دست و پامون بسته نيست وميشه راحت تكونش داد تا خواب نره و درد نگيره . من خيلي از عكسها و فيلم هاي خانوادگي خوشم مياد و راستش از عكس بيشتر چون مي توني راحت بشيني و هر وقت دلت خواست آلبوم را ورق بزني و گاهي هم مي شه كه فكرت با يه عكس قديمي پرواز كنه به سالهاي دور و يه مدتي همونجا بموني و ... ؛ ولي معمولا با فيلم نمي شه اينجوري عشق كرد . به هر حال بودن با دوستان قديمي كه با گذشت ايام عوض نشدن و همونايي هستن كه بودن از بزرگترين نعمت هاست و اينجا جا دارد كه از خداي عزيز تشكر كنيم .
10 /12 /81





Saturday, March 01, 2003


ديروز خيلي كار كردم : يه سالاد الويه درست كردم وبعد هم سيب زميني خورد كردم و رفتم كيك خريدم و ..آخر سر هم يه سانس ظرف شستم . راستش مدت ها بود كه اينقدر كار نكرده بودم ؛ خوشبختانه يادم نرفته بود !
كلي از مهمانان عزيز و گرامي هم گفتن ايشالا عروسيت بياييم و ايشالا كيك عروسيت و... خلاصه اينكه اگر فقط يكيشون نيتش پاك و خالص باشه ؛ بزودي دعوتتون مي كنم !
=====
امروز قراره براي تولد دوستم دور هم جمع بشيم و اين بار يه رستوران ديگه اين سعادت را پيدا كرده كه مارو ببينه ! ..... واي كه سر اين كادو خريدن چقدر خودمونو خفه كرديم ؛ و بازم از اون جايي كه من گردنم از مو باريكتره و ديوارم هم خيلي كوتاهه و البته و صد البته كه بقيه هم كار داشتن .....خلاصه اميدوارم كه امشب زنده برگردم و نسبت به سليقه ام اعتراضي نباشه ! ( واضح بود كه : قراره من كادو را بگيرم ؟! ) .....
=====
ما توي جشنواره موفق نشديم فيلم " نفس عميق " را ببينيم و اين شده يه غصه بزرگ ( بخوانيد كمبود بزرگ ! ) و چون آرش مي گفت كه احتمال توقيف اين فيلم زياده ؛ ديگه ... اميدوارم حداقل خانه سينما در يك اقدام غير منتظره اين فيلم را نمايش بده .
=====
مي خوام 3 تا فيلم را از بين 300 تا انتخاب كنم و ... البته واضح و مبرهن است كه كار بسيار سختيه . حالا اگر فقط خودم بودم خيلي هم سخت نبود ... اگر اشتباه كنم 10 نفر غر مي زنن ؛ اونم 10 نفر آدم گرسنه ! ........ چه شود .
=====
نوشته هام حالت اپيزوديك پيدا كرد ؛ خودم راضيم . شما هم باشين . همين .
10 /12 /81







 

Powered By Blogger TM