Just read me ....
|
Friday, October 31, 2003
ویگن پر ... !
سلطان جاز ایران درگذشت
حدود نیم قرن پیش در یک روز تابستانی که جوانی ارمنی به نام ویگن دردریان در باشگاه ارامنه آرارات ترانه های ارمنی می خواند ، توجه ساموئل خاچیکیان ، فیلمسازی که با فیلم هایی مانند "بازگشت" و "دختری از شیراز" غوغایی در سینمای ایران آن سالها برانگیخته بود ، را جلب کرد . ساموئل که خود با کارگردانی تئاتر در همان باشگاه ارامنه قدم به حیطه هنرهای نمایشی گذارده بود ، به دلیل درگیر شدن در ساخت فیلم مدتی بود که دیگر به آن باشگاه رفت و آمد نداشت و حالا که پس از مدتها برای انتخاب بازیگران فیلم تازه اش "چهارراه حوادث " به آرارات آمده بود ، محو صدای جوان ارمنی شد.
ساموئل از همان باشگاه برای "چهارراه حوادث"، آرمان و ویگن دردریان را انتخاب نمود و به دلیل صدای خوش ویگن شعری هم برایش سرود که در آن فیلم بصورت ترانه بر روی صحنه های گردش ناصر ملک مطیعی و مینا مغازه ای ، توسط ویگن اجرا شد و این نخستین اجرای رسانه ای ویگن به شمار می رفت چراکه هنوز به رادیو راه نیافته بود. ویگن در آن فیلم نقش منفی یکی از افراد گروه سارقان را بازی می کرد.
ویگن پس از "چهارراه حوادث" در فیلم های "خون و شرف" و "تپه عشق" هردو از ساخته های ساموئل خاچیکیان نیز بازی کرد که هنگام بازی در فیلم "تپه عشق" به دلیل شهرتی که از قبل خوانندگی کسب کرده بود ، نتوانست آنچنان که ساموئل می خواست به تعهدات خویش پایبند باشد و به همین علت پس از آن دیگر ساموئل حاضر نشد از وی برای بازی در فیلمی بهره بگیرد. اما ویگن به بازیگریش در سینما ادامه داد و در فيلم هاي ديگري مثل:"آرشین مالالان" ، "چشمه عشاق" ، "آتش خاکستر " ، "ظالم بلا " ، "عروس دریا" ، "فردا روشن است" ایفای نقش نمود و حتی در دهه 40 موسسه ای به نام "ویگن فیلم" تاسیس کرد . البته گفتنی است او به هیچوجه در زمینه سینما موفق نشان نداد و از همین رو به جز" چهارراه حوادث" ، فیلم قابل ذکر دیگری از وی برجای نمانده است.
اما بازی ویگن در " چهارراه حوادث" موجب شهرت وی در محافل هنری گشت به طوریکه وی از باشگاه آرارات فرصت یافت در دیگر سالن ها و مکان های اجرای موسیقی نیز برنامه داشته باشد.
حمید قنبری نخستین خواننده پاپ ایران و از اولین هنرمندان رادیو در گفت و گویی منتشرنشده با نگارنده نقل می کند که در یکی از همین سالن ها ، ویگن او را می بیند و به علت موقعیتی که قنبری در رادیوی آن زمان داشته ( از جمله عضویت در شورای بررسی خوانندگان و صدور مجوز برای ورود خوانندگان به رادیو) از وی درخواست می کند فرصتی برایش فراهم آورد تا در رادیو هم بتواند آواز بخواند و حمید قنبری هم از وی دعوت می کند برای امتحان صدا و آواز به رادیو برود. ویگن در آن امتحان پذیرفته می شود و با ترانه "مهتاب" کارش را در رادیو شروع می نماید و از آن پس به دلیل پرمخاطب بودن رادیو به سرعت آوازه اش در سراسر ایران می پیچد. بسیاری از ترانه های ویگن برای دو نسل گذشته زنده کننده خاطرات تلخ و شیرین است از جمله آنان که شنونده برنامه های "داستان شب" رادیو بودند حتما به خاطر دارند که هر هفته چهارشنبه ها در پایان آخرین قسمت قصه آن هفته ، ترانه "لالایی" ویگن پخش می شد.
ویگن در سال 1355 برای سکونت راهی آمریکا گردید و در آخرین برنامه اش در تلویزیون همراه خواننده ای به نام "آلیس" ترانه معروف "خداحافظ مسافر عزیزم " را اجرا کرد. او در طی سالهای اقامتش در آمریکا دیگر دوران اوجش در ایران را تکرار نکرد و علیرغم خواندن ترانه های بسیار ( که بسیاری از آنها از فرط سطحی بودن در حد سلطان جاز آواز ایران نبودند) به هیچوجه نتوانست به توفیق آن آوازهای ماندگارش که در ایران خواند ، دست یابد . چنانچه امروز هم هر کجا که یادی از ویگن می شود با خاطره همان ترانه های قدیمی اش مثل:"کاروان" ، " بارون بارونه" ،"رقیب " ،"شاه دوماد" ، "سوگند" و.... است.
در یکی از همان برنامه های قدیمی که ویگن بطور زنده ترانه معروف " گنجشک پر ، کلاغ پر " را در حضور خوانندگانی مانند فائقه آتشین و پوران می خواند ، وقتی به مصرع تکراری " اگه گفتین چی چی پر؟" رسید ، ناگهان پوران به شوخی فریاد زد :" ویگن پر ، ویگن پر...!"
و امروز که سالهاست خود پوران "پر" شده ، ویگن نیز " پر " شد!
http://www.mostaghaci.com/files/index.php?kind=1&cod=42
Friday, October 31, 2003
Wednesday, October 29, 2003
" بارون بارونه زمینا تر می شه ... " :
عمر ویگن هم کامل شد و رفت ( بماند که چند بار شایعه ء فوتش در اومد و بالاخره اینقدر گفتن تا فوت کرد ! ) . بارون حسابی هم بارید تا بگه حتی اگه ویگن هم نباشه بازم زمینا تر می شه و کارا بهتر می شه و ... اما چیزی که هست خاطراتیه که با آهنگ های سلطان پاپ توی ذهن تک تک ما وجود داره و چندین و چند نسل هم باقی می مونه .
قد و بالای تو رعنا رو بنازم ....
روحت شاد .
( احتمالا امروز سومشه ! )
Wednesday, October 29, 2003
Friday, October 24, 2003
سلام
من برگشتم و : " خوشا شیراز و وضع بی مثالش ؛ خداوندا نگه دار از زوالش "
الان باید بروم سر کلاس .... فقط یه سری به اینجا بزنین ؛ تا فکر نکنید کیفیت و کمیت به هم مربوطه !!!
http://www.siahsepid.com/clips/pasheh.htm
دوم آبان هشتاد و دو
Friday, October 24, 2003
Monday, October 20, 2003
دو ساعت دیگه می روم شیراز ؛ ولی گفتم اول اشتباهات قبلی را جبران کنم ! ( کاش همهء اشتباهات به همین سادگی جبران می شد – جملهء فوق فیلسوفانه )
در مورد فیلم " متولد چهارم جولای " ؛ " تام کروز " هیچم اسکار نگرفته ؛ اون سال " دانیل ( به روایتی هم دنیل ) دی لوئیس " برای فیلم " پای چپ من " جایزهء اسکار را دریافت کرده ؛ ولی من بودم اسکار را می دادم به تام کروز چون بازیش حرف نداره ؛ خودتون ببینید ...
دیروز فهمیدم یکی از دوستانم هم شیرازه ( یعنی اصولا اهل شیرازه و بعد از چند وقتی که طهران بود ؛ می ره شیراز ) و ... واقعا خوشحال شدم ؛ چون حالا دیگه اونجا فامیل دارم .
سفرم به خیر و جانتان خوش !
28 / 7 / 82
Monday, October 20, 2003
Sunday, October 19, 2003
وقتی بطلبه ؛ اینجوری همه چیز جور می شه ... دارم می روم شیراز . جای همه خالی !
به حافظ هم سر می زنم :
" خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش "
ان شاء الله بعد از برگشت هم نظرم همین خواهد بود !
جانتان خوش باد .
( و مرخصی چند روزهء بنده را بپذیرید ... )
27 / 7 / 82
Sunday, October 19, 2003
Friday, October 17, 2003
" متولد چهارم جولای " :
دیشب دیدمش ؛ فیلمی که تام کروز به خاطر بازی فوق العاده اش در آن ؛ اسکار گرفته است . یک فیلم ضد امریکایی که به جنگ ویتنام و اثراتی که روی جوانها داشته ؛ پرداخته است و ... از اونجایی که منم امریکا را نه به عنوان " شیطان بزرگ " بلکه " احمق بزرگ " می دانم ؛ با فیلم موافق موافق بودم ؛ هرچند که جنگ هر جای دنیا که باشه ؛ بد و احمقانه است و هیچ دلیلی هم نمی تواند جنگ را توجیه کند ؛ اما به هر حال بعضی جنگ ها هستند که دیگه خیلی احمقانه و بی ربط هستند و جنگ ویتنام هم یکی از همون جنگ ها است ... کاری نداریم که صنعت فیلمسازی امریکایی ها ؛ اگر موضوع جنگ ویتنام نبود ؛ در یک دهه ای چقدر راکد می موند ؛ ولی همین که یک فیلمساز اجازه داره در قلب امریکا فیلم ضد امریکایی ( به معنای واقعی ؛ نه به معنای سوپاپ اطمینان !!! ) بسازد ؛ این یعنی آزادی همون چیزی که انگیزهء خیلی ها می شه و شهر و دیارشون( دل و دلدارشون ! ) را ول می کنن و می رن که آزاد باشند ... خوب اینم یه نظر است و قابل احترام ؛ ولی من با تمام علاقه ای که به آزادی دارم این قیمت را برایش نمی پردازم ( شاید یه جور وطن پرستی خفن باشه ! ) و اگر روزی روزگاری قرار باشه جایی به جز ایران زندگی کنم ؛ قطعا امریکا آخرین انتخابم خواهد بود .
خدایا ! منتظر صلح بزرگت می مانیم ... امری ؛ فرمایشی ؟
الهی آمین .
25 / 7 / 82
Friday, October 17, 2003
Thursday, October 16, 2003
" شیرین دوست داریم ! " :
http://www.pendar.net/spage.asp?id=41
Thursday, October 16, 2003
Tuesday, October 14, 2003
_ طرف چه کرده با این آرشیوش ... چهارصد تا " ام – پی – تری " ... تنوع این آرشیو کشته منو ! از کنسرت کمیاب " راجر واترز " داره تا آهنگهای قدیمی ایرانی از جمله " ماشین مشدی ممدلی " و... حتی نمی تونم حساب کنم که چه مدتی طول می کشه تا همهء آهنگ هایش را گوش بدهم ...
_ یه فیلم دیدم .... ! آره خودشه ...
_ اگر شیراز این دفعه بطلبه می خوام برم ... اصلا هم مهم نیست که اساتید محترم چقدر از نمره هایی که ندارم را کم می کنند ( درست پنج روز از هشت روزی که کلاس دارم = به من جه کلاس ها روبد موقع گداشتن !).
_ تازه یه اتفاق دیگه هم افتاده که برات نگفتم ... بی خیال ؛ شوخی کردم !
_ الان فقط به شیراز فکر می کنم ...
22 / 7 / 82
Tuesday, October 14, 2003
Saturday, October 11, 2003
" جانتان خوش باد " :
سرکار خانم شیرین عبادی با کسب جایزهء نوبل ایرانیان را به وجد آوردند ؛ روزمان را شیرین کردند و هوایی تازه می وزد ... ؛ اسکار امثال را هم بگیریم ؛ دیگر چه غمی ؟!؟!
http://story.news.yahoo.com/news?tmpl=story2&u=/ap/20031010/ap_on_re_eu/nobel_peace&e=1&ncid=716
http://news.gooya.com/politics/archives/000150.php#more
http://story.news.yahoo.com/news?tmpl=story&u=/031010/ids_photos_wl/r3954586085.jpg
Saturday, October 11, 2003
رفتم پاشنهء کفشم را اندازه گرفتم ؛ باورتون می شه ؟؟ پنج سانت بود !!
Saturday, October 11, 2003
Friday, October 10, 2003
اول _ جاتون خالی عروسی خیلی خوب بود و خوش گذشت ؛ فقط یکی از انگشتهای پام تاول زده ! متاسفم ... ولی اعتراف می کنم که دفعهء اولم بود که کفش پاشنه بلند ( اونم فقط سه سانت ! ) پوشیده بودم ؛ که البته اگر مامانم بهم نگفته بود که : " خجالت بکش آخه آدم عروسی دوستش با اون کفشها( که سیاه بود ولی اسپرت بود و حداقل خوبیش این بود که می تونستم راحت راه برم ! ) می ره ؟! " ... و به هر ترتیب رگ غیرتم جوش اومد ! و گفتم بعله دیگه عروسی دوست آدمه و نمی شه ؛ حالا بماند که خوانندهء نادان هم هی می گفت حالا دوستهای عروس خانوم و آقا داماد بیان وسط و باز هم بماند که تمام راه را بی کفش نشستم توی ماشین و... به هر حال ... تازه دیروز هم که ننوشتم مال همین بود که انگشت پام واقعا درد می کرد و می سوخت ! .. ولی تا باشه عروسی و خوشی ؛ وگرنه پا به چه درد می خوره ! ( یعنی پایی که باهاش تو عروسی دوستت نرقصی ... ! ) راستی این پسر عمه کوچیکهء عروس عجب صورت زیبایی داره ؛ ما که فی الواقع حظ بصر بردیم .
دوم _ پنج شنبه شب هم چون اثرات عروسی هنوز مانده بود و دوز کردی خونم بالا بود ؛ بلند شدم رفتم کنسرت گروه سحوری در فرهنگسرای هنر ( ارسباران سابق ! ) و اواخر کنسرت کاملا بهم مشتبه شده بود که : " من یک کرد هستم ! " و اگر ترس از جان مانع نمی شد ؛ حتما ( حتی با وجود اون انگشت پای دردناک ! ) می رفتم روی سن و کردی ترقص می فرمودم ... حالا خوبه بیشتر آهنگهاشون فارسی بود !
سوم _ بخشیدمش ! و الان احساس می کنم که ده کیلو از وزنم کم شده ... راستی اگر بخششی در کار نبود ؛ آدم ها می ترکیدن ؟ ... ولی خودمونیم ها : " عجب صبری خدا دارد " .
چهارم _ اگرهمهء حقوق های عقب افتاده ام را بگیرم ؛ دوباره می توانم فکر کنم !!
پنجم _ ببینم شما که فکر نمی کنید شانس فقط یک بار در خونهء آدم را می زنه ؟ دیروز خونه نبودم ...
باقی بقایت.
18 / 7 / 82
Friday, October 10, 2003
Wednesday, October 08, 2003
" روز جهانی کودک و روز عروسی دوستم هر دو مبارک ! " :
من هنوز احساس نمی کنم که کودک درونم را فراموش کرده باشم ؛ هرچند که گاهی به خاطر ملاحظاتی ... به هر حال چه کودک حساب بشم چه نه ؛ امروز خیلی روز خوبیه ! راستی ؛ در مورد این دوستم بگم که همیشه در دوران مدرسه با هم کارتونهای بچگیمونو دوره می کردیم و حالا هم که روز قشنگ شروع زندگیشونو انداختن روز جهانی کودک ! جالبه ها ... هر چند که یقینا انتخاب این روز ؛ آگاهانه نبوده !!!
قراره با دو تا دیگه از بچه ها( که جای نفر سوم هم خالیه ) بریم و یحتمل آخر شب هم کلی بوق خواهیم زد و عروس کشون می کنیم ! ان شاء الله که همیشه دل همگی خوش باشه و از اونم بالاتر : جانتان خوش باد !
شانزدهم مهر ماه هشتاد و دو
( عاشق این عدد شانزدهم ! )
یه دعای قشنگ برام شده : " ایشالا همیشه بنویسی ! "
- خیلی مزه داد ؛ ممنون .
Wednesday, October 08, 2003
Tuesday, October 07, 2003
" تولدت مبارک پرنده کش ! "
سال قبل وقتی به فکر نوشتن وبلاگ افتادم ؛ گفتم خوبه که نوشتن را ازمهرماه شروع کنم _ مهرماه ؛ ماه توازن است و سمبل این ماه هم ترازو است . _ و برای رعایت هرچه بیشترتعادل ! وسط مهر ؛ یعنی همان پانزدهم ماه را انتخاب کردم . بعد هم که مستحضرید چه اتفاقاتی افتاد ... آدم همیشه آرزوها و رویاهایی _ شما بخوانید خواستن ها و نتوانستن هایی ! _ دارد و معمولا در واقعیت اتفاقات دیگه ای می افته .... راستش از اول که اومدم اینجا ؛ هیچ " آرزو و رویایی " نداشتم ؛ جز اینکه بنویسم واز اینکه بعضی وقتها با مرور آرشیو ( که بعد از کلی دردسر دادن به یکی از دوستان درست شد ) می توانم بروم به اون تاریخ خاص برگردم وبگردم؛ حتی با وجود اینکه مصور نیست ؛ برایم بسیار لذت بخش است ؛ هر چند که نوشتن های روزانه هم مدتهاست که برایم حکن عادت را دارد و چنانکه قدما گفته اند : ترک عادت موجب مرض است . اینکه با زمینهء ضعف ! گفتم مصور نیست ؛ به این دلیل بود که به عکس و فیلم علاقهء زیادی دارم و اصولا با تصاویر زندگی می کنم . خیلی فکر کردم که ازقضیهء فتوبلاگ هم بی بهره نمونم ؛ ولی دیدم که علاقه به حرف زدن در اینجانب بسی بسیار بیشتر از علاقه به تصویر است ... و بدین ترتیب این وبلاگ به همین حالت باقی ماند ؛ هرچند که همیشه امکان تغییر وجود دارد . از همهء شما دوستان و عزیزان و آشنایان وخانواده های وابسته که نوشته های "پرنده کش " را می خوانید ؛ کمال " متشکرم " را داشته و دارم . و چون اصلا تنهایی را دوست ندارم ؛ از اینکه تنهایم نمی گذارید بسیار ممنونم ! دوستانی که با " نامه برقی " از نوشته هایم تعریف کردند ؛ کلی موجبات خوشحالی بنده را فراهم آوردند و ازدوستانی هم که بعضا نظراتی را مبنی بر اینکه " این که نقد فیلم نبود" یا " من مخالفم " و ... را برایم فرستاده بودند ؛ باز هم بسیار متشکرم ( هر چند که طبیعتا ذوق نکردم ! ) ولی اینجانب نه ادعای منتقد بودن را دارم نه مایلم در یادداشتهایم ؛ آخر فیلمها را ( هرچقدر هم که قدیمی باشند ) لو بدهم ! تمام نوشته ها اصلمی باشد و از مغز؛ فکر ؛ قلب و روحم سرچشمه گرفته است و بنده هم از نوادگان انسان می باشم و خود را جزو همان اجداد جایز الخطایم می دانم . سبک خاصی را در نوشتن رعایت نمی کنم و دقیقا همان چیزی که در ذهنم می گذرد را ( بعد از سانسور ! ) می نویسم . به هیچوجهی فکر نمی کنم که : " می نویسم ؛ پس هستم " . به هر حال که هستم ؛ حالا این " هستنم " می تواند با نوشتن ؛ وجه تازه ای پیدا کند .
و کلام آخر اینکه :
شاید این نوشته ها به نوعی آینهء احساسات من باشد در یک روز خاص .
جانتان خوش باد .
پانزدهم مهرماه هشتادودو
Tuesday, October 07, 2003
Friday, October 03, 2003
“ Natural Born Killers “ :
خیلی وقت بود که منتظر یک فرصت می گشتم تا فیلم " قاتلین بالفطره " _ الیور استون _ را ببینم .بالاخره جور شد و نشستیم و بعد از مدتی یک فیلم خوش ساخت دیدیم ؛ _ ( نمی گم خوب چون می ترسم متهم بشم !) _ نه ؛ ولی واقعا فیلم شاهکار بود ... به جز دوسکانس که به نظر من کمی طولانی شده بود و می توانست کوتاهتر باشد ؛ بقیهء فیلم محشر بود ... فیلم مال سال نود و چهار است و دو سالی می شود که کیفیت خوبش را گرفتم ( هرچند که تا حالا برای کشوی عزیزم گرفته بودم ! ) اما زمان خوبی برای دیدنش پیدا نکرده بودم تا امروز ... موسیقی فیلم انتخابی بوده و برای فیلم ساخته نشده ؛ هر چند که با این فیلم به شهرت رسده ؛ موسیقی را بارها و بارها گوش دادم و خیلی هم ازش لذت بردم ؛ هر چند که مطمئنا ازاین به بعد هر وقت بشنوم چند برابر بهم می چسبه . فیلمبرداری بیشتر در حال کج صورت گرفته بود ! و قابها بسیار مناسب و به جا بودند و ترکیب تصاویر رنگی و سیاه و سفید و بعضا تک رنگ ؛ فوق العاده بود. خلاصه که کل فیلم از هارمونی و هماهنگی برخوردار بود .
خوب از فیلمی به کارگردانی الیور استون اونم با فیلمنامه ای از کوئینتون تارانتینو نباید انتظار دیگری داشت . از بازی ها هم هر چی بگم کم گفتم ! ( بعد از نه سال فیلم را دیدم و این همه شلوغش کردم ! ) وودی هارلسون و جولیت لوئیز ( میکی و مالوری در فیلم )؛ رابرت دانی جونیور ؛ تامی لی جونز ؛ تام سایزمور و... فیلم ؛ فیلمی ضد آمریکایی است که نشان می دهد چقدردر آمریکا موازین اخلاقی وجود ندارد ! ( البته می شه گفت : کجا وجود دارد که ... ؟ ) اما به هر حال ؛ آمریکا از چندین دههء قبل پیمودن سیر تزولی را شروع کرده و طبق معمول پیشتاز است . ( متاسفم که " بنیان خانواده " اینجا هم کمکم داره از مد می افته و ... ) به هر حال ؛ همانطور که درکتابهای مدرسه خواندیم وحفظ کردیم و ( فراموش کردیم ! ) ؛ مهمترین بخش ( یا به قول کتاب " نهاد" ) در هر جامعه ؛ خانواده است و امان از روزی که هستهء مرکزی _______ ... اشتباه نشه : نه می خواستم فیلم را نقد کنم و نه جوامع را . فقط می خواستم بگم یک فیلم خوب دیدم که فکر می کنم ارزش دیدن داره .. یه چیزی تو مایه های : " بدو ! بدو ! به شرط چاقو ! " .
11 / 7 / 82
Friday, October 03, 2003
Thursday, October 02, 2003
" تولدت مبارک به موقع ! " :
امان از فراموشی ... کلی سعی کردم یادم بیاد ؛ اما هر کاری کردم نشد که نشد ... بالاخره دلمو زدم به دریا و گفتم حالا تبریک را می گم ؛ ضرر که نداره یا زوده و روز اصلیشو می فهمم و دوباره تبریک می گم یا می زنه و شانسی درست همین روزه ! که خوشبختانه مورد دوم شد و تولد این دوستمون همین امروز بود . ... پس :
" تولدت مبارک ! "
دهم مهر ماه هشتاد و دو _ ( یادداشت کردم که دیگه شک نکنم ! )
Thursday, October 02, 2003
|
|