|
Just read me ....
|
Saturday, January 29, 2005
Thursday, January 27, 2005
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست که جان دادن پروانه زچیست
Thursday, January 27, 2005
Wednesday, January 26, 2005
" تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستک بوسم بمالم پایکت وقت خواب آید بروبم جایکت "
بنازم خدا را ... عجب امتحاناتی برای بنده اش می گذارد ... خدایا ! این امتحان هایی که می گیری ؛ حتی از امتحان گرامر هم سخت تره ... ولی قربونت برم که هر صفحه ای را که می گیری با صفحهء جدید شانس دوباره ای را به بنده ات می دهی ... فقط کافیه یکی از این برگه ها خوب در بیاد ؛ اون وقت می شی " ستار العیوب و غافر الذ نوب " و ورقه های قبلی را بی خیال می شی ... خدایا ! خیلی مهربان هستی ؛ فقط کاش موقع امتحان اینقدر شوخی نمی کردی و می گذاشتی حواسم به ورقم باشه !!!
خدایا می دونم خودت سر امتحان به همه کمک می کنی ... اما فقط محض یاد آوری : هوای ما دو تا را هم داشته باش.
امیدوارم امتحانات همه خوب بشه ؛ الهی آمین .
Wednesday, January 26, 2005
Tuesday, January 25, 2005
" عمو اسکار ! " :
حتما داستانش را می دانید ؛ مجسمه ساخته شده بوده ؛ اما هنوز اسمی نداشته ... یکی از کسانی که مجسمه را می بیند؛ می گوید:" اه ! چقدر شبیه عمو اسکار منه ! " و بدین ترتیب اسم این مجسمه و مراسم " اسکار " می شود
http://movies.yahoo.com/movies/feature/osc_03nominees.html
خوب ؛ اینم از نامزهای اسکار ... که دور از انتظار نبود !!!
تو دوست ایرانی من که قصد ونیتت خیلی خوبه ؛ وقتی نیتت آنچنان پاک و خالص و زیباست ؛ مطمئن باش که اولین اسکاری که به ایران می آید با دستهای تو خواهد بود ... یعنی می دانی اگر تو از دلت و حرفش مطمئنی ؛ من از تو مطمئن ترم !
ایرانیانیان عزیز ! لطفا حرص نخورین ؛ اسکار هم می گذرد ... اما واقعا اگر " لاک پشت ها ... " اسکار می گرفت ؛ دیگه خیلی ///---/// .... بعله !
راستی اگراسکار مفصل و مرتب می خواهید ؛ تشریف ببرید خونهء" برداشت دوم " :
http://moviezone.blogspot.com/
جانتان خوش .
Tuesday, January 25, 2005
Sunday, January 23, 2005
Saturday, January 22, 2005
" اعتماد به نفس 2 " :
نمونهء یکی از وقتهایی که آدم صورتش را با سیلی سرخ می کند ؛
وقتی است که تیر خلاص را خورده ولی داره با لبخند به راه رفتن ادامه می ده !!!
( بعد هم می گه : چیه تعجب می کنی هنوز دارم راه می رم ؟! ما اینییییم دیگه !! )
جانتان خوش .
Saturday, January 22, 2005
Friday, January 21, 2005
" اعتماد به نفس 1 " :
این چند وقته طبع شعرم گل کرده ؛ اساسی ...
همینطوری دارم شعر می گم و جالبه که همه اش را هم دوست دارم؛ اساسی ...
( شاید هم یه روزی شد کتابی بنام " شعرهای اساسی " ).
چرا نمی گذارم اینجا ؟! خوب معلومه دیگه ... می ترسم تاثیر بگذارد و سر سبز را به باد بدهد !
بعنوان نمونه یکی از شعرهای مشارالیه را بخوانید و سر سبزتان را هم دو دستی بچسبید !!!
" چه آسان می گذری "
سرما
برف
و شکوفه های عشق
شوک اولیه
لذت ثانویه
و اعتماد به نفس نهایی
چایی که هر چند نه سنتی
اما به هر حال نوشیده می شود
و تو چه آسان می گذری
و من تنها خیره به برف
چه سپید هستیم
بیشتر ازاین برف
چه زلال هستیم
بیشتر از خندهء آن کودک
چه گرم هستیم
بیشتر از آنهایی که شهرهء شهرشان بودند
چه نیک هستیم
چه یار هستیم
چه ما هستیم
( دلم نیومد به جای " هستیم " بگم " بودیم " ... کسی چه می دونه شاید شعرم را خراب کرده باشم ... اما اقلا دلم را از خودم نا امید نکردم ...شاید شعری دیگر ؛ اما نه دلی دیگر ... من که یک دل بیشتر نداشتم ! )
Friday, January 21, 2005
Monday, January 17, 2005
" سفر به خیر " :
_ کاش یه ذره باهوش تر بودی ... فقط یه ذره !
= چی گفتی ؟
_ تو که شنیدی چرا دوباره می پرسی ؟
= بعضی چیزها را باید چند بار بگی ومطمئن بشی که یکی
گوش داده ؛ شنیدن که کار سختی نیست؛ اما گوش دادن...
کار هر کسی نیست .. باید اهل بود تا شنید ...
_ شنید یا گوش داد ... ؟؟!!؟!
= تو که هم شنیدی هم گوش دادی؛ چرا دوباره می پرسی؟!
Monday, January 17, 2005
Sunday, January 16, 2005
" ... و برای ما " :
عصر بود
و مجسمه ساز
با تمامی آواها
برایش قلبی می ساخت
قلبی
با دو مفهوم
دو رنگ
دو آئین
در فراسوی هر شئی بارور
میان اشاره ها
و نظمی که قانون خدایان بود.
و تمامی پیشگویان عالم
از وحدت درون تضاد ها
مثل دو استعاره پشت حجاب آب
و لبخندی مدام
بر لب یک کاریکاتور
برایش پوستی می ساختند
و با طنزی از مکاشفات
از ورای زیبایی
چون لحظه ای مطلق
درون رعشهء صدایش
_ سقوط می کردند.
نسرین جافری
Sunday, January 16, 2005
Saturday, January 15, 2005
" امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع من علی الارض قیام نماید ."
برای زنده یاد دکتر محمد حسن باستان حق
Saturday, January 15, 2005
Thursday, January 13, 2005
" ای خداوند مهربان این اطفال نازنین صنع دست قدرت تواند و آیات عظمت تو.
خدایا این کودکان را محفوظ بدار ؛ موید بر تعلیم کن و موفق به خدمت عالم انسانی فرما.
خدایا این اطفال دردانه اند در آغوش صدف عنایت پرورش ده . تویی بخشنده و مهربان "
برای شادی روح کودکان دبستانی سفیلان _ لرد گان ( استان چهار محال و بختیاری )
Thursday, January 13, 2005
Wednesday, January 12, 2005
Tuesday, January 11, 2005
" باهم بکوشیم و اکنونمان را دریابیم " :
امروز صبح یک ساعت و چهل وپنج دقیقه روی برف ها راه رفتم .....
هرچند که هیچ برفی برف کردستان نمی شه ؛ اما خوب وقتی نیست ؛ نیست دیگه .....
این داستان ادامه پیدا کند ؛ داستان نازنینی می شود.....
بعضی وقت ها کاری از دست آدم بر نمی آید ؛
و بعضی وقت ها هم...
باقی بقایت.
Tuesday, January 11, 2005
Monday, January 10, 2005
" من مست می عشقم ؛ هشیار نخواهم شد ... " :
طاقت چهار روزش را ندارم ؛ چه برسد به چهل و سه روز ....
Monday, January 10, 2005
Friday, January 07, 2005
شغالی
گر
ماه بلند را دشنام گفت
پیرانشان مگر
نجات از بیماری را
تجویزی اینچنین فرموده بودند.
احمد شاملو
Friday, January 07, 2005
Thursday, January 06, 2005
Sunday, January 02, 2005
" جانتان خوش " :
ان شاء الله هیچ کس؛ هیچ وقت و هیچ جا گریهء عزیزش را نبیند و نشنود ...
دیدن وشنیدن گریه یه وقتهایی ( شاید هم همیشه ) از خودش سخت تره ...
Sunday, January 02, 2005
Saturday, January 01, 2005
|
|